| وقف،اگرچه يك اصطلاح فقهي و حقوقي است و تعريف مشخصي دارد، از مضامين شعري و مقولات فرهنگي نيز شمرده ميشود. وقف، گاهي در معناي لغوي و گاهي با اشاره به آثار اجتماعي آن و گاهي با نظر به ماهيت فقهي و تاريخي آن، به كار ميرود و در اين كاربردها به ابعاد مختلف آن توجه ميشود. بدين رو بازبيني اين پديده ديني كه جزء واقعيتهاي اجتماعي نيز محسوب ميشود، روشنگر و ديدهگشا است. اگر از منظر نشانهشناسي semiologyبهكاربرد اين كلمه در موضوعات مختلف عرفي و اجتماعي، نگريسته شود، بسياري ازروحيات و عادات مردمي جوامع ديني آشكار ميشود؛ بهويژه آنكه ميدانيم «وقف» در ايران ديرينهاي به درازاي تاريخ مكتوب دارد و دستكم ثبت رسمي آنبه دوران ساسانيان برميگردد. در اواخر شاهنشاهي ساسانيان بنيادهاي نيكوكاري به منظور رستگاري روان در ايران بنياد شد كه پول آن صرف كمك به تنگدستان و احداث تأسيسات عامالمنفعه ميشد. همين بنيادها بعدها الگويي براي وقف اسلامي شدند. در ايران در تشكيلات اداري دوره سامانيان (261– 389هجري) از ديوان موقوفات و يا ديوان اوقاف نام برده شده كه كار آن رسيدگي به امور مساجد و اراضي موقوفه بودهاست.ديرينگي و نهادينگي وقف را در ميان ايرانيان از كاربردهاي مختلف آن در موضوعات گوناگون ميتوان دريافت. جملات زير، نمونههايي از كاربرد عرفي و نهادينه وقف در ميان ايرانيان است: - او خودش را وقف علم كرد. - او جان و مالش را در راه دين وقف كرد. - همه زندگياش وقف مردم بود. - پدر و مادر، خود را وقف فرزندان خود ميكنند. - براي موفقيت در كاري بايد خود را وقف آن كرد. همچنين«وقف» در گذشتههاي دور و نزديك، وظيفه بسياري از نهادهاي اجتماعي و مردميرا برعهده داشته و جاي خالي برخي سازمانهاي دولتي را نيز پر ميكرده است. افزونبر اين، وقف، نوعي ايمانسنجي و ترازوي باورهاي قلبي و عرفي مردم نيز محسوب ميشده و در جامعه ديني، ظهور و بروز معناداري داشته است. جامعهايكه ميكوشد در بستر اعتقادات دروني افرادش رشد كند، نياز به راهكارهايي دارد كه ايمان قلبي افراد و آحادش را به منصه ظهور نيز برساند و وقف، يكي از همين راهكارها است. پيام وقف براي نسلهاي فردا آن است كه دوام و قوام جامعه ديني، در گرو مشاركت همهجانبه آحاد براي بازسازي نهادهاي مردمي جامعه است.در واقع وقف، راهكاري است براي هدايت سرمايهها و همتهاي افراد اجتماع در مسير بهسازي و نوسازي زيرساختهاي جامعه. واگذاري همه امور به نهادهاي حكومتي و تكيه بر اقدامات رسمي، هيچگاه هيچ جامعهاي را در مسير توسعه همهجانبه قرار نميدهد. بدين رو است كه ملكالشعراي بهار در مدح يكي از بزرگان زمان خودش، آنگاه كه نيكيهاي او را ميشمارد، يادآور ميشود كه او دائما در حال وقف و موقفهسازي بود و از اين رهگذر سهم شاياني در توسعه مدني جامعه خويش دارد: گهي از صدق مسجدي ميساخت ،گاه حمام وقف ميپرداخت. شاعرانو گويندگان بزرگ فارسيزبان نيز به فراخور مضامين و موضوعات ادبي و عرفانيو تعليمي، هرازگاه يادي از اين مقوله ديني و اجتماعي كردهاند. وقف در ادبفارسي، نماد و موضوع و بهانه مضمونپردازيهاي بسياري است كه نوشتار حاضر به شماري از آنها ميپردازد. وامداري زبان فارسي به وقف نظمو نثر فارسي، آيينهاي است براي ديدار با تجليات ماندگار وقف؛ بهويژه آنكه اكثر شاعران بزرگ و نويسندگان نامي ايران در اعصار گذشته، در مدارس وقفي دانش آموختهاند و برخي تا پايان عمر از موقوفهها ارتزاق كردهاند. بنابراينميتوان مدعي شد كه وقف، وام بزرگ و سنگين و ماندگاري بر ادب فارسي دارد. اگر فرهنگ وقف و پديده موقوفات نبود، بسياري از شاعران بزرگ فارسي و عرفاييكه در خانقاههاي وقفي زندگي ميكردند، رشد و اين امكان را نمييافتند كه آثار ماندگار و عظيم بيافرينند. چنانكه سعدي تصريح ميكند كه از نظاميه بغداد، حقوق ميگرفته است:
تلقينو تكرار يعني درس و مباحثه و «ادرار» يعني حقوق ماهانه يا سالانهاي كه بهاهل علم ميدادند. گفتني است كه مدرسه نظاميه بغداد، مانند نظاميههاي ديگري كه در چند نقطه قلمرو اسلامي برپا بودند، بهترين و مجهزترين مدارس آندوران به شمار ميرفتند كه بخش وسيعي از هزينههاي خود را از راه موقوفات تأمين ميكردند. حافظ هم ميگويد:
درمعناي «وظيفه» گفتهاند: «وظيفه، مقرري و مستمري و ادرار و وجه معاش و راتب يا راتبه روزانه يا ماهانه يا سالانه است.» اين حقوق روزانه يا ماهانهيا سالانه، معمولا از دو راه تأمين ميشده است كه «وقف» يكي از آن دو راه است. راه ديگر، دولتها و ثبتنام در دفترهاي ديواني بوده است.البتهدر ميان عالمان و شاعران و صوفيان، كساني بودهاند كه تا پايان عمر دست بهسوي سفره وقف دراز نكردند و اين مال شرعي را بر خود حرام دانستند؛ اما به هر روي گروه بسياري از دانشآموختگان و سخنسرايان بزرگ ما، در همه يا بخشياز عمر خود از اين راه ارتزاق كردند و موفق به توليد شاهكارهاي خود شدند.كاربردهاي غير اصطلاحي وقف در ادب فارسي براي «وقف»دست كم سه گونه معنا ميتوان شمرد: لغوي؛ اصطلاحي، مجازي. معنايلغوي وقف نياز به گفتگو ندارد، اما فرهنگنامهها وقف را در اصطلاح عقدي دانستهاند كه بر طبق آن، شخصي مال معيني از اموالش را جهت استفاده فرد يا افرادي يا مؤسسهاي اختصاص ميدهد و پس از آن مال مذكور از ملكيت واقف خارجشده، قابل نقل و انتقال نخواهد بود. ناصر خسرو در سفرنامهاش بارها وقف را در معناي اصطلاحي و شرعياش بكار برده است. درجايي مينويسد: «مصانع وقف نيز باشد كه به غربا دهند.» همو در گزارش مشاهداتش از بيتالمقدس، خبر ميدهد: «بيت المقدّس را بيمارستاني نيك است ووقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند كه از وقفمرسوم [=دستمزد] ستانند.» از گزارشهاي ناصر خسرو و ديگران چنين برميآيد كه در روزگاران گذشته، بسياري از نيازمنديهاي عمومي مردم از اين رهگذر فراهم ميشده است. وقتي بهترين و نيكترين بيمارستان شهري مانند بيتالمقدس، موقوفه باشد، آشكار ميشود كه در آن سالها و قرنها مردم مسلمان اهتمام جدي و عميقي به موضوع وقف داشتهاند. براي نمونه، مؤلف تاريخبخارا هم مينويسد: «...و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانهاساخت و پيشتر بر مواليان[= غلامانش] وقف كرد و هنوز وقف است...تا جوي مواليان نام شد و عامه مردم جوي موليان گويند.»بيهقينيز مينويسد: «ديهي مستغل سبكخراج بر كاروانسراي و بر كاريز وقف كرده...» از اين عبارت بيهقي، چنين برميآيد كه در روزگار وي نيز، مردم گاهي درآمد مستغلات خويش را وقف امور عامالمنفعه ميكردند تا مثلا كاروانسراي يا مسجدي مخروبه نگردد يا كاريزي خشك نشود. معناي مجازي وقف، تعلق و ايثار و يا وابستگي شديد است. مثلا سعدي در مصراع دوم بيت زير، وقف را در معناي مجازي آن به كار برده است:
مولويدر ديوان شمس، خطاب به عاشقي ميگويد تو وقف خراباتي؛ يعني اجازه بيرون آمدن از آن را نداري و مانند هر موقوفه ديگري بايد حضور ابدي و دائمي در آنجا داشته باشي. سپس يادآوري ميكند كه چون وقف خراباتي، بايد فقط در خدمتكساني باشي كه هشيار نيستند؛ زيرا خرابات جاي هشياران نيست و استفاده آناناز موقوفات خرابات ممنوع است:
عطارنيز در ديوان عزلياتش، با استناد به يكي ديگر از خصوصيات وقف، عشق را قابلخريد و فروش نميداند. وي نخست عشق را به مال موقوفه تشبيه ميكند و سپس يادآور ميشود كه چون مال وقفي را نميتوان فروخت، پس عاشقان نيز به هيچروي و به هيچ بهايي عشق خويش را به مزايده يا مناقصه نميگذارند:
بهگفته او در شريعت اسلام، براي موقوفه نميتوان قيمتي گذاشت و آن را به بازار معامله برد؛ پس هر چه وقف است، بيرون از قيمت و بها و ارزشگذاري مادي است.از ديگر نمونههاي استعمال كلمه «وقف» در معاني مجازي آن، عبارتي است كه قائممقام فرهاني در منشآت خود آورده است. وي در جايي از كتاب مذكور مينويسد: «خلوتي كه جاي ظرفا بود، وقف عرفا گرديد.».گويا مراد قائممقام آن است كه خلوتي كه پيش از اين در اختيار ديگران و زييارويان بود به اهل دل اختصاص يافت. يعني آنچه پيش از اين از آناستفاده بهينه نميشد و به كار صواب نميآمد، پس از وقف آن به اهل معرفت، فايدهمند شد و به كار نيك آمد. تحسين، تصحيح و توصيه بزرگان ادب فارسي، درباره وقف توصيهها و ترغيبهاي بليغي نيز دارند كه در زير به برخي از آنها اشاره ميكنيم: نجمالدينرازي در مرصاد العباد، ضمن تحسين وقف و شمردن فضايل آن، توصيههاي جالب و مهمي را نيز ميافزايد كه نشانگر دغدغههاي مردم و مشكلات وقف در آن روزگاران است: يكياز سعادتهاي ملوك آن است كه در احياي خيرات و مبرات و ميراث و اوقاف ديگران بكوشد كه به مثقال ذره، سعي در تغيير و تبديل آنها نشود و از رايزنان بدسيرت فاسدعقيدت تغيير اين معني قبول نكنند...زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه كنند و رخصت دهد كه مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف ميشايد كرد يا به لشكر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان كرد، حاشا و كلا بدان مغرور نشود واين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي كه صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نمودهاند... و ديگر آنكه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف كه اهل آن كار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف كوشد و دست ظالمان و مستأكله را از تعدي و تجاوز كوتاه نمايد و حق به مستحق رساند... وقتي اين ضعيف در شام شنيدم كه ملك صلاحالدين ايوبي عادت داشت كه چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير كردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل كه وزير بود گفت: ميخواهم كه در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من ميخواهم در ديار مصر، ملك اسلام هزار بقعه خير بنا كند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعه خير، بيش بنا كردهاند و خللي عظيم بر آنخيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملك اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأكلهها بيرون كنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملك باشد و چنان بود كه آن خيرات را ملك بنا نموده است. بفرمود تا چنان كردند؛ تقبل الله و شكر الله سعيه.» ابوسعيد ابوالخير، به يارانش توصيه ميكرد كه تا ميتوانند از تصرف در مال وقفي پرهيز كنند: آوردهاندكه در آن وقت كه شيخ ما - قدس الله روحه العزيز - به نيشابور بود، استاد امام بلقاسم قشيري را - قدس الله روحه العزيز - پيغام داد كه ميشنويم كه در اوقاف تصرف ميكني. ميبايد كه نيز تصرف نكني. استاد امام جواب باز فرستاد كه اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب بازفرستاد كه ما را ميبايد كه دست شما چون دل شما باشد.»يعني: هر چه دست و دل انسان از تصرف در وقف، خاليتر باشد، بهتر است. در سفرنامه ناصرخسرو، سخن از موقوفات چشمه و بيمارستان آمده است: چوناز شهر به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمهي آب از سنگ بيرون ميآيد، آن را عين سلوان گويند. عمارات بسيار بر سر آن چشمه كردهاند و آب آن به ديهي ميرود و آنجا عمارات بسيار كردهاند و بستانها ساخته و گويند هر كه بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقفها بسيار كردهاند. و بيتالمقدس را بيمارستاني نيك است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند كه از وقف، مرسوم ستانند.» غزالي، رعايت شرايط وقف و استفاده از موقوفات را مانند مراعات شروط نماز واجب ميداند: از جمله آنچه حرام محض باشد، آن است كه از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پسآن كس كه به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس ميگيرد حرام است و آن كس كه مرتكب معصيتي ميشود كه بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن – ستاند، حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در كتابي مفرد از كتب احياء علومالدين ياد كردهايم؛ پس بر توست كه آن را طلب كني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه- برهر مسلمان فرض است.»عطار نيشابوري در يكي از آثارش داستان گبري را نقل ميكند كه براي شهر خود پلي نيكو ساخته بود. سلطان محمود از او خواست كه هزينه پل را قبول كند تا آن پل به نام سلطان مشهور گردد. گبر نپذيرفت. داستان را از زبان عطار بشنويم:
عطارنيشابوري در جايي ديگر، در بيت سادهاي در ديوان عزلياتش، ضمن كاربرد كلمهوقف در معناي مجازي، به يكي از عادتهاي مردم روزگار خويش در ماجراي وقف اشارهاي تأملانگيز دارد.
ازاين بيت، چنين برميآيد كه در روزگار وي، اين عادت نه چندان پسنديده در ميان مردم بوده است كه گاهي اموال كهنه و فرسوده خود را وقف ميكردند، يا پس از وقف مال و ملكي، در تعمير و نگهداري آن نميكوشيدند. عطار ميگويد: «جانفرسوده خود را وقف معشوق كن.» معلوم ميشود كه چنين رسمي در آن روزگاران بوده است كه مردم گاهي آنچه را كه به كارشان نميآمده است، وقف ميكردند. اما عطار از اين رسم كه شايد در موضوع وقف، چندان مطلوب نباشد، استفاده ديگري كرده است؛ زيرا به توصيه او، عاشق بايد جان بيارزش و فرسوده خود را كه به كارش نميآيد، وقف معشوق كند. چنانكه شاعر ديگري گفته است: «جان متاعي است كه هر بيسروپايي دارد.» عطار پيش از آن بيت توضيح داده است كه چرا بايد جان فرسوده خود را وقف معشوق كرد. به گفته وي، اياز هم همين كار را كرد و جاي دل بستن به پوستين كهنه و كمارزشش، دل به محمود بست تا صاحب جامه زربفت و ديگر مواهب مادي و معنوي تقرب به سلطان شود:
اينبيت، هشدار ميدهد كه آدميان تا از تعلقات پست خويش درنگذرند، به مطلوب اعلا نميرسند. اما همو در جايي ديگر ميگويد عاشق در جهان، جز نيمجاني فرسوده ندارد و اگر آن را وقف ميكند، از آن رو است كه مال ارزندهتري در اختيارش نيست:
عطاردر بيت ديگري از غزلي ديگر، نكته مهمتري را هم يادآوري ميكند كه تكيملكننده مضمون بالا است. او ميگويد بر خلاف ديگران كه گاهي اموال فرسوده و كهنه خويش را وقف ميكنند، من بهترين مشك و عطري را كه دارم وقف عضوي از سيماي محبوب ميكنم. بدين ترتيب عطار كه سروكارش با عطر و مشك است،ميگويد من اگر همه مشكهاي جهان را داشتم، بهترين آن را وقف بوي گيسوي معشوق ميكردم:
اين بيت در نسخهاي ديگر ديوان عطار به شكلهاي ديگري نيز آمده است:
خواجوي كرماني نيز ميگويد من ارزندهتر از جان ندارم و آن را نيز وقف تو ميكنم:
مراداو از «دو جان» احتمالا حيات دنيايي و اخروي است كه ميگويد هر دو را وقف حرم «او» كرديم. از اين بيت نيز چنين برميآيد كه در روزگار وي(قرن هشتم) وقف اموال به حرم اولياء مرسوم بوده است. بههر روي، در سخن شاعران و گويندگان ديگر نيز اين عادت برخي از مردم(وقف اموال نامرغوب) نقل و نقد شده است؛ برخي از شاعران نيز تصريح كردهاند كه در وقف بايد بزرگمنش بود و كريمانه رفتار كرد. مثلا اميرخسرو دهلوي در ديوان اشعارش ميگويد: به عاشقي گفتم دلت را از عشق بركن و به سوي زهد ببر.او گفت دلم شاهدخانه )خانه معشوقهها) است؛ چنين جايي را چگونه وقف مسجد(زهد) كنم؟
يكياز دلايل اينكه گاهي در گذشته و اكنون نيز مردم اشيا يا املاك و مستغلات كمارزشتر را وقف ميكردند، بيچيزي و فقر آنان بوده است؛ يعني آنان از يكسو آرزو داشتند كه ثواب وقف در كارنامه اعمالشان نوشته شود و از سوي ديگر، ملك يا مال ارزشمندي در اختيار نداشتند كه وقف كنند. بدين رو گاه مجبور ميشدند آنچه داشتند ـ هرچند كمبها و كمارزش ـ همان را وقف كنند. مثلا اوحدي مراغهاي ميگويد: من چون سيم و زر ندارم كاسه چشمم را وقف معشوق ميكنم:
بيدلدهلوي نيز از اين عادتِ نهچندان مطلوب برخي از مردم، مضمون زيبايي ساخته است. او به مخاطبش توصيه ميكند كه اكنون كه پير شدهاي و قامتت خم شده است، آن قد و قامت را وقف طاعت و عبادت كن؛ زيرا قامت خميده، همچون قلاب ماهيگيري است و تو ميتواني با اين قلاب، از درياي رحمت الهي، صيد ماهي كني:
وقف، پيوند ابدي يكياز معاني مجازي وقف كه در ادب فارسي، فراوان از آن استفاده شده است، تعلق وپيوند ابدي است. يعني وقف، رمز اختصاص و نماد تعلق و وابستگي ابدي چيزي بهچيزي ديگر بوده است. مثلا مسعود سعد سلمان براي آنكه به حبس ابد خود اعتراض كند، گفته بود «آيا مگر من وقف زندانم؟تا زادهام اي شگفت، محبوسم تا مرگ مگر كه وقف زندانم؟ بدينترتيب وقف را در غير معناي عرفي و رايج آن به كار برده است. گويا وقف در نظر او، عامل وابستگي و جداييناپذيري است. بدين رو وقتي ميخواهد از طولاني شدن زندانش شكوه كند، خود را به شيئي تشبيه ميكند كه وقف زندان شدهاست.انوري نيز در بيتي كه ممدوح خود را ثنا ميگويد، جمال و جاه و عمر وي را موقوفه ميخواند تا بر او حكم مؤبّد زند.
عبارت »زانكهدر اوقاف احكام مؤبد ميرود» يعني هر چيز كه وقف شد، حكم آن تغيير نميكند. بنابراين جاه و جمال و عمر ممدوح انوري نيز همين حكم را مييابد؛ البته از راه مبالغه و غلو. مولوي هم در مثنوي به اين نكته توجه كرده، از اصطلاح وقف به عنوان نماد پيوستگي و دوام بيپايان و ناميرا استفاده ميكند.
همين معنا را خاقاني نيز به نظم كشيده و اصطلاح وقف را براي بيان نوعي همبستگي ابدي و بيوقفه بهكار برده است:
يعني وقتي خانه دلم را وقف مهر او كردم، بر اين خانه بايد بنويسم كه اين سرا وقف شده است. عطار نيز وقتي ميگويد:
مرادشآن است كه عشق همواره مهمان دلهاي زنده و دردمند است و از اين سرا به سرايي ديگر نميرود؛ زيرا مال وقفي را از موقوفعليه جدا نميكنند. مولوي هم كه عاشق را وقف خرابات ميخواند، به اقامت دائمي و ابدي او در خرابات اشارت داشت:
خاقاني هم دل خود را به موقوفه تشبيه ميكند؛ زيرا قابل خريد و فروش نيست:
ايثارگري درشعر و متون فارسي، وقف نماد «پاكباختگي» است؛ چنانكه ميتوان وقف را در زبان گويندگان فارسي، تعبيري ديگر از ايثار مطلق دانست. بنابراين وقتي كسي ميگويد من خود را وقف چيزي كردهام، يعني همه وجودم را صرف آن ميكنم و درآن راه از بذل هيچ سرمايهاي دريغ ندارم؛ زيرا آنچه وقف ميشود، تماما از اختيار واقف بيرون ميرود و ديگر اجازه هيچگونه تصرفي در آن ندارد. پاكباختگيو ايثار مطلق، يكي ديگر از معاني مجازي وقف است. علت توجه مستقل به اين معناي مجازي وقف، كاربرد فراوان آن در ادب فارسي است. به گفته بيدل دهلوي:
خواجوي كرماني نيز وقف را نماد ايثار و فداكاري در راه معشوق دانسته است:
همو در جايي ديگر از ديوانش ميگويد:
اميرشاهي سبزواري بر آن است كه «نقد هستي» را وقف خمخانه كند:
سناييهم در حديقهالحقيقه ميگويد تا كسي جان و مالش را وقف نكند و از آنها درنگذرد، از عالم غيب نصيبي ندارد؛ زيرا آدمي هر چه دارد از او است، پس نبايد در راه او از بذل جان و مال دريغ كند:
دراين ابيات، سنايي براي وقف دليل هستيشناختي ميآورد. به گفته او چون همه دارايي و هستي انسان از خدا است، پس ميسزد كه همه دارايي و هستي خويش را در راه او نثار كند و يكي از راههاي نثار، وقف است كه نشانه پاكباختگي و انگيزه الهي و نوعدوستي است. مولانا جلالالدين رومي، در ابيات زير، وجوه ديگري از پاكباختگي را كه علت و انگيزه وقف(در معناي مجازيآن) است، بازگويي ميكند.
دهلوي نيز ميگويد ما نه تنها همهچيز خود را وقف كردهايم، بلكه سهم خود را هم از وقف رها كردهايم:
خاقاني شرواني، ظرفيت وقف را چنان بالا و فراخ ميبيند كه آن را نام ديگر «نهايت از خودگذشتگي» ميداند:
سعدي نيز با خاقاني موافق است كه ميتوان وقف را نام بالاترين ايثارها دانست:
چنانكه به گفته سلمان ساوجي، بزرگترين واقف عالم رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) است كه هشت بهشت را وقف امت خويش كرد:
بنابراينحضرت محمد(صلي الله عليه و آله) هر چه را كه از خداي خويش دريافت كرده بود، وقف امتش كرد تا آنان نيز از آن موهبتها و تنعمات برخوردار گردند و به همين دليل ديگران را هم ـ از رهگذر وقف و مانند آن ـ در برخورداريهاي خود سهيم كنند. لغزشگاه تقوا، سنجشگاه ايمان مالوقف همواره در معرض دستاندازي سودجويان و قدرتمندان زمانه بوده است؛ بهويژه از سوي مدعيان ارشاد و كرامت. از واقعيتهاي تلخ و انكارناپذير در تاريخ ما، سوءاستفادههاي بسياري است كه عدهاي در گذشته از وقف و موقوفاتكردهاند و همچنان زمينه آن باقي است. اين گروه چنان لطمه و ضربهاي به حيثيت وقف زدهاند كه آثار آن هرگز از ذهن و ضمير جامعه محو نخواهد شد. اينسوءاستفادهها كه هم فراوان بوده است و هم گاهي ناجوانمردانه، خاطر بسيارياز اهل معرفت و مناعت را آزرده كرده است و آنان آرزدگي خود را در قالبهايمختلف بيان كردهاند. به همين دليل، در متون ادبي ما، معمولا «وقف» موضوعي است براي انتقاد از كساني كه «پختهخواري» و «تنپروري» ميكنند و حاضر به مشاركت در ساختوسازهاي اجتماعي نيستند.يكياز گروههايي كه هدف اين انتقادهاي تند و معمولا طنزآلود است، صاحبان قدرتاند. شاعران نامي و عرفانمشرب فارسي، براي افشاي رياكاريهاي اصحاب قدرت و ثروت، وقف را از اين منظر نگريستهاند. مثلا صائب تبريزي در اعتراض به شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات در روزگار خود ميگويد:
چرا »هرچه وقف گشت، بهزودي شود خراب»؟ شايد از آن رو كه مال وقفي، بيش از آنكه دلسوز و نگهدارنده داشته باشد، مصرفكننده دارد. بنابراين اينگونه بيتها، خبر از بيتدبيري و بيمديريتي متوليان اوقاف نيز ميدهند. در حاليكه تقريبا همه دولتها و حكومتهاي پيشين سازمان ويژهاي براي تصدي و توليامور وقف داشتند، اما غلبه كفه مصرف بر كفه حفظ و توسعه، در درازمدت و گاهدر كوتاهمدت موقوفات را به نابودي ميكشاند.بدين رو وقف براي جامعهشناسان، ترازويي است كه با آن ايمان ديني جامعه و تقواي آحاد آن را ميسنجند. شهر يا كشوري كه در آن بازار وقف گرم است و در هر كويو برزنش، نشاني از آن است، به صدزبان تعلقات ديني و اخروي خود را فرياد ميزند. بنابراين اگر كسي وارد شهري شد و در هر جاي آن، موقوفهاي عامالمنفعه ديد، درمييابد كه به ميان مردمي ديندار و دينباور و آخرتگراآمده و تفضلات الهي در نوعدوستي شهروندان تجلي كرده است.وقفاز جهات ديگري نيز ميزان دقيقي است براي ايمانسنجي مردم كه در ادب فارسي به آن توجه ويژهاي شده است. وقف و موقفات، از آن جهت كه حاكي از وجود مردمخير و دينباور است، همچون آينهاي ايمان قلبي آنان را مينماياند؛ اما ازآن جهت كه چگونه مصرف ميشود و با آن چسان رفتار ميكنند، آيينهوار تقوايمصرفكنندگان را هم به نمايش ميگذارد.در ادب فارسي، اعتراضات معناداري به كيفيت مصرف اوقاف شده است كه هشداردهنده و تأملانگيز است. اعتراض به سوء استفادههاي تاريخي از موقوفات، نوعي اعتراض به بيتقوايي و بيمبالاتي و رياكاري گروهي از حاكمان و دينبازان نيز بوده است. مثلا سعدي در گلستان نقل ميكند كه از عالمي پرسيدند كه نظرتدرباره نان وقفي چيست؟ در پاسخ گفته است: اگر آن نان را براي آن ميستانندكه معاششان مختل نگردد و به عبادت خدا مشغول باشند، حلال است؛ اما اگر خدا را عبادت ميكنند كه به آنان نان وقفي دهند، حرام است. عين عبارات سعدياينگونه است: يكياز علماي راسخ را پرسيدند: چه گويي در نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيتخاطر ستانند، حلال است، و اگر جمع[= گوشه عبادت] از بهر نان مي نشينند حرام.
در واقع سعدي، مصرفكنندگان وقف را به دو دسته تقسيم كرده است: 1-آنان كه از وقف استفاده ميكنند تا توان و فرصت عبادت خدا را داشته باشند(صاحبدلان). 2-آنان كه خدا را عبادت ميكنند تا به آنان نان و آب و زندگي وقفي دهند(رياكاران(.اولي را حلال و دومي را حرام ميداند. در اسرارالتوحيد هم ميخوانيم: آوردهاندكه در آن وقت كه شيخ ما ـ قدّس الله روحه العزيز ـ به نيشابور بود، استاد ِامام بُلقاسم قشيري را ـ قدّس الله روحه العزيز ـ پيغام داد كه ميشنويم
كه در اوقاف تصرّف ميكني. مي بايد كه نيز[= ديگر] تصرّف نكني. استادِ امامجواب باز فرستاد كه اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب باز
فرستاد كه ما را ميبايد كه دست شما چون دل شما باشد.معناي اين سخن آن است
كه با مال وقفي بايد در نهايت احتياط و تقوا رفتار كرد و مبالات بسيار داشتو تا ميتوان بايد از وابستگي به آن پرهيز كرد؛ چنانكه هيچ تعلق خاطر و
ميل قلبي به آن نباشد.
يعنيخانقاهي كه خرج آن بيش از درآمدهاي وقفي آن است، جايگاه بيتقوايان است و اگر قرار است وقف در چنين مكانهايي مصرف شود، ميكدهها ترجيح دارند. صائبتبريزي هم از بيمبالاتي در حفظ موقوفات در روزگار خودش خبر ميدهد و رندانه اين بيمبالاتي را دليلي ميآورد براي آنكه خود را وقف معشوق كند تازودتر خراب و مست شود:
شاعر ديگري نيز گفته است:
ازابياتي كه پيشتر يادآوري شد و مشابه آنها چنين برميآيد كه در قرون گذشته، گاهي در حفظ و نگهداري موقوفات اهتمام لايق و شايستهاي نميشده و پارهاي از موقوفات رو به فرسودگي ميگذاشتند. بنابراين، همين را هم ميتوان نشانهاي از آشفتگي اوضاع و بيتوجهي مردم و حاكمان در آن روزگارانبه اموال وقفي قلمداد كرد. آسيبشناسي وقف در ادب فارسي درادب فارسي بارها به تصرفهاي ناروا در اوقاف و وقفهاي نامناسب، اعتراض شده است. درباره وقفهاي نامناسب و كمارزش پيشتر سخن گفتيم و اكنون به ذكراين دستان(ضربالمثل) اكتفا ميكنيم كه در زبان عامه، بخشش بيارزش را به وقف روغن ريخته به مسجد، تشبيه ميكنند و مثلا ميگويند: «روغن چراغ ريخته وقف امامزاده ميكند.» پيام اين مثل سائر، اين است كه نبايد آنچه از حيز انتفاع بيرون است، موقوفه گردد؛ زيرا سبكشماري سنت حسنه و مبارك وقف است. بلكه در وقف بايد همچون وحشي بافقي، شاعر و عارف ايراني بود كه ميگفت:
يعني ارزشمندترين وگوهرخيزترين سرمايه خود را وقف كردهام تا براي غير تو سخن نگويم و غير تو را مدح نگويم.آسيبديگري كه در ادب فارسي به آن توجه بليغي شده است، وقفخواري نالايقان و غير مستحقان است كه بسياري از شاعران بزرگ درباره آن سخن گفتهاند. علاوه بر شاعران و گويندگان بزرگ، در فرهنگ عامه نيز ضربالمثلهايي وجود دارد كهاشاره به اين آسيب آزاردهنده دارد. مثلا ميگويند: «مال وقف است و تعلق بهدعاگو دارد.» يعني به آنكه مستحق آن است و واقفش را دعا ميكند.همانطوركه گفتم شاعران و گويندگان بزرگ نيز در اينباره نكات و هشدارهاي ديدهگشايي دارند. از حافظ شروع ميكنيم كه نقد خود را صريحتر از همه گفتهاست.خواجه شمسالدين لسانالغيب، حافظ شيرازي، گاهبا بياني شفاف و گاه كنايهآميز به يكي از مهمترين آفات و آسيبهاي وقف ووقفخواري در جامعه ديني اشاره كرده و از همه روشنتر و گوياتر و تندتر درباره سوءاستفاده برخي از متوليان وقف از وقف، سخن گفته است. او بهصراحت«مي حرام» را بهتر از مال وقفي ميخواند؛ زيرا معتقد است كه در روزگار او،از اين فرصتي كه مؤمنان در اختيار عالمان قرار دادهاند، بهنيكي استفاده نميشود و به راه صواب به كار نميگيرندش
اينفتوا را كسي داده است كه در حال هشياري نبوده است؛ وگرنه برخورداري از اوقاف را بر خود حرامتر از شراب نميشمرد. او ميديد كه در جامعه ديني آنروز شيراز، كساني از اوقاف برخوردارند كه كمترين سزاواري را دارند و بدين رو از زبان فقيهي ناهشيار، فتوا ميدهد كه اين پختهخواريها از شرابخوارينيز ناموجهتر و حرامتر است. «لطف طنز بيت در اين است كه فقيه مدرسه مست بوده، سپس در عين مستي فتوا داده و چون گفتهاند «مستي و راستي» پسفتواي او راست و درست هم هست كه همانا در مصرع بعد بيان شده است: مي خوردناز خوردن مال وقف بهتر است. در عين حال به گناه ديگر خود كه استفاده [نامشروع]از مال وقف باشد، اعتراف يا اشاره ضمني كرده است.اعتراض حافظ، نه بر وقف است و نه بر بهرهوري از آن. او به استفادههاي ناروا و رياكارانه از وقف خرده ميگيرد. در ديوانش يكبار نيز به خود ميبالد كه به اندازه درمي از مال وقفي در اموال او نيست:
اوبر خود ميبالد و اين را از افتخارات خود ميداند كه به اندازه يك درهم دراموال او يافت نميشود. زيرا استفاده از وقف را چنان خطير و ظريف ميداند كه پرهيز از آن مهمتر از پرهيز از دادن خرقه به ميكدهها است. رهن خرقه درميكده، يعني گروگاني ايمان در دست كفر. او ميگويد من اگر مرتكب چنين گناهي هم بشوم، بهتر است تا به ناروا دست به سوي مالي برم كه مستحق آن نيستم.در «آسيبشناسي وقف» بايد به اين نكته توجه بليغ شود و اعتراضهايي مانند نهيبهاي حافظ را جدي گرفت؛ زيرا استفادههاينابجا و ناروا از اين موهبت(وقف) موجب ميگردد كه اندكاندك انگيزههاي مؤمنان نيز در امر وقف، كاستي گيرد و آن رونق شايسته و بايسته وقف رو به سردي گذارد. در واقع سخنان و هشدار كساني مانند حافظ، هم ترغيب بيشتر واقفان است و هم ترهيب وقفخواران بيمبالات. همه انتقاد آنان به نوع مصرف وقف است و اينكه نبايد آن را نابجا و در غير محل آن مصرف كرد. مثلا سعدي ميگويد:
يعنيتا ضرورت ايجاب نكرده است، نبايد دست به سوي لقمه وقفي دراز كرد، وگرنه خلاف تقوا و زهد است. پس زاهد كسي است كه از لقمه وقفي هم كناره ميگيرد؛ اگرچه مستحق آن باشد. به قول عطار نيشابوري
عطار به خود ميبالد كه هرگز عيال موقوفات نبوده است و اين پرهيز را چنان مهم و ارزشمند ميداند كه گويي دين يعني همين
اينسخن به اين معنا است كه كسي كه نيازي به بهرهوري از اوقاف ندارد، نبايد از آن بهره گيرد و اگر ناپرهيزگارانه لقمه وقفي در دهان گذاشت در حالي كه نيازي به آن نداشت، جانش را تيره و تار كرده است.ازسوي ديگر واقفان نيز بايد در عمل وقف، نيت خير و قصد قربت الي الله داشته باشند تا هم خودشان به سرانجامي نيك برسند و هم ديگران به نان و نوايي. شاعر و عارف خجندي، در بيتي زيبا ميگويد: خيري كه در آن ريا باشد، خير نيست و اگر بيريا بود، بركتش چنان است كه اگر با آن ميخانه بسازند مفيدتر از پل و كاروانسرا خواهد بود. به عبارت ديگر، كاروانسرايي كه با رياكارانه ساخته ميشود، فايدهاش كمتر از ميخانهاي است كه بي روي و ريا ساخته شده است:
بنابرايننيت واقف مهمتر از چيزي است كه وقف ميكند؛ زيرا سودي كه واقف از وقفش ميبرد از رهگذر همان ايمان و نيت خالصانه او است. بدين رو است كه عارف قزويني نيز ميگويد: من موقوفهام و واقفم خدا است. چنين وقفي و چنان واقفي، ميسزد كه سرانجامي نيك داشته باشد؛ نه آنكه به دست ناكسان افتد. پسخوشا روزي كه وجود وقفي من به دست ناكسان نيفتد. سپس آرزو ميكند كه وقف كساني شود كه قدر او را بدانند و سرمايههاي او را هدر ندهند و گرفتار ناكسان نشود:
برچسبها: |