| مقدمه تلقي مثبت از وقف، بويژهدرگذشته كه ساماندهي بسياري از بنيانهاي اجتماعي و علمي و فرهنگي بر عهدهي وقف بوده و وقف، به تنهايي كار بسياري از سازمانها و مؤسسات خدماتي وآموزشي را انجام ميداده، قطعا گستردهتر بوده است. با مروري بر متون ادب فارسي - اعم از نظم و نثر - تجليات ماندگار وقف را ميتوان ديد. سرايندگان ونويسندگان اين آثار نوعا پرورش يافتگان مدارس و مراكز وقفي بودهاند و از مزاياي آن بهرهمند. البته بودهاند كساني كه به مناسبت علو طبع و پرواي ازشبهات و يا از سر بينيازي درمي از مال وقف به نام آنان نبوده، ولي در آثار و مكتوبات همينها هم اشارات دقيق و لطيف و مغتنمي را به وقف و فرهنگ وقف و مسائل اجتماعي مربوط به آن ميتوان يافت. از واقعيتهاي تلخ تاريخي، سوء استفادههاي فراواني است كه از وقف و موقوفات شده است. مال وقفهمواره در معرض دستاندازي سودجويان و قدرتمندان زمانه بوده است؛ بويژه مدعيان دروغين ارشاد و كرامت، بيش از هر چيز چشم طمع به مال وقف داشتهاند. رفتار اين جماعت لطمهي شديدي به حيثيت وقف زده است كه آثار آن هنوز در ذهنيت مردم باقي است. طبيعي است كه اين سوءاستفادهها و نابايستگيها و ناشايستگيهايي كه بر وقف رفته است، دل و جان حساس شاعران وانديشهوران اين ديار را آزرده ساخته باشد. به گونهاي كه با تلميحات گوناگون از وقف ياد كردهاند و با زبان طنز پرده از اوضاع نابسامان اجتماعيو سوءاستفادههاي ارباب قدرت از وقف برداشتهاند. شاعران عارف مسلكي كه دلتنگ از ريا كاريهاي اصحاب ظاهر، براي نشان دادن سوءاستفادههاي مدعيان دروغين ديانت، زبان به طنز گشوده و از اين زاويه به وقف نگريستهاند! حافظ سروده است: فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد كه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است! شاعرخوش ذوق ديگري جام باده را پيش روي زاهدنمايي ميگذارد و به او ميگويد: «بنوش كه تاكش ز مال اوقاف است!» صائب كه در روزگار خود شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات بوده ميسرايد: چون هر چه وقف گشت به زودي شود خراب كرديم وقف عشق تو ملك وجود خويش و بدين گونه مضموني تغزلي و عرفاني را به كمك يك واقعيت اجتماعي بيان ميكند. باتوجه به وضعيت اوقاف درگذشته و سوءاستفادههايي كه ميشده، چنين مضاميني در اشعار و متون فارسي و حتي ضربالمثلهاي عاميانه قابل توجه است. اصولاكدام ارزش و حقيقتي است كه در تاريخ مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و كدام خيري است كه در دستان زيانبارهي انسان كمابيش به شر مبدل نشده باشد؟ درمتون فارسي، معمولا در جاهايي كه به اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه، بويژهشرايط معيشتي اهل مسجد و مدرسه و خانقاه اشاره ميشود، سايهي وقف و موقوفات را ميتوان ديد. در متوني كه به اطلاعات جغرافيايي ميپردازند بويژه در سفرنامهها، اشارات خوبي به وقف، موقوفات و مراكز وقفي وجود دارد.متن وقفنامهها، يكي ديگر از منابع بسيار مهم در باب مطالعات وقف است. ارزش ادبي اين اسناد چشمگير است و اطلاعات ريز و درشت تاريخي، لغوي، مردمشناسي و... در آنها قابل دستيابي است. ديباچهي اين اسناد، بويژه از لحاظ ارزشهاي ادبي حائز اهميت است. زيباترين تحميديهها، آراسته به انواع صنايع ادبي در ديباچهي وقفنامهها به يادگار نهاده شده است. حجم وقفنامهها گاه برابر كتاب و رسائل مفصل است. با تأمل در اين قبيل ميتوانفيشهاي فراواني را در باب وقف و بازتابهاي آن در متون فارسي فراهم كرد و استنباط از آنها را به عهدهي اهل تحقيق قرار داد. آنچه در پي ميآيد، بخشهاي كوتاه و برگزيدهاي است از نظم و نثر بلندپايگان فارسي كه در باب وقف يا با الهام از آن پديد آمده است. از گلستان نان از براي كنج عبادت گرفتهاند صاحبدلان، نه كنج عبادت براي نان (1) از بوستان چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش نيامد كس اندر جهان كو بماند مگر آن كز او نام نيكو بماند سزد آن كه ماند پس از وي به جاي پل و خاني و خان و مهمان سراي هر آن كو نماند از پسش يادگار درخت وجودش نيامد به بار و گر ماند و آثار خيرش نماند نشايد پس مرگش الحمد خواند (2) كه را سيم و زر ماند و گنج و مال پس از وي به چندي شود پايمال وز آن كس كه خيري بماند روان دمادم رسد رحمتش بر روان (3) از تاريخ بيهقي علي بن موسي الرضا را عليهالسلام... در آن زيادتهاي بسيار فرموده بود و منارهاي كرد و ديهي خريد فاخر و بر آن وقف كرد... و در ميانهي محلت بلقاباد و حيره رودي است خرد و به وقت بهار آنجا سيل بسيار آمدي و مسلمانان را از آن رنج بسيار بودي، مثال داد تا باسنگ و خشت پخته ريخته كردند و آن رنج دور شد و بر اين دو چيز وقفها كرد تا مدروس نشود... و اين همه هست، اما اعتقاد من همه آن است كه بسيار از اين، برابر ستمي كه بر ضعيفي كنند نيستند و سخت نيكو گفته است شاعر: كسارقة الرمان من كرم جارها تعود به المرضي و تطمع في الفضل نانهمسايگان دزديدن و به همسايگان دادن در شرط نيست... و ندانم تا اين نو خاستگان در اين دنيا چه بينند كه فراخيزند و مشتي حطام گرد كنند وز بهر آن خون ريزند و منازعت كنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ايزد عز ذكره بيداري كرامت كناد، بمنه و كرمه.(4) از مرصاد العباد زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه كنند و رخصت دهد كه مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف ميشايد كرد يا به لشكر توان داد يا بهعمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان كرد، حاشا و كلا بدان مغرور نشود واين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي كه صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نمودهاند... و ديگر آنكه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات ومبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف كه اهل آن كار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف كوشد و دست ظالمان و مستأكله را از تعدي و تجاوز كوتاه نمايد و حق به مستحق رساند... وقتي اين ضعيف در شام شنيدم كه ملك صلاحالدين ايوبي عادت داشت كه چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير كردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل كه وزير بود گفت: ميخواهم كه در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من ميخواهم در ديار مصر، ملك اسلام هزار بقعهي خير بنا كند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعهي خير، بيش بنا كردهاند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملك اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأكلهها بيرون كنند و بهاميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملك باشد و چنان بود كه آن خيرات را ملك بنا نموده است. بفرمود تا چنان كردند؛ تقبل الله و شكر الله سعيه.(5) از اسرار التوحيد از خاقاني خانهي جان به چار حد وقف هواي روي تو مس ملكت، زر از آن گشت كه وقف كف اوست كيميايي كه ز فتح و ظفر آميختهاند خاك بالين رسول الله همه حرز شفاست حرز شافي بهر جان ناتوان آوردهام وقف بازوي من است اين حرز، نفروشم به كس گرچه ز اول نام دادن بر زبان آوردهام خانهي دل به چار حد، وقف غم تو كردهام حد وفا همين بود، جور زحد چه ميبري؟ كنم دفتر عمر وقف قناعت نويسم به هر صفحهاي لا يباعي از تاريخ بيهق اين مستورهي متموله اين كار [مساوي بناي مسجد] را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير دوك او شنيدند، گفتند: «از وي حسابي بر نتوان گرفت.» پس حال عرض دادند، آن پير زن، رحمهاالله، گفت: «چندان كه مسجد را ميبايد، خط بر بايد كشيد تا من بر وفقنامه گواه گيرم، ودرخت بسيار است در اين باغ، ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد كرد، و مزد اجرا و عمله، چندان كه بايد، من ميدهم.» مردمان گفتند: «شكر الله سعيك... اما با چنان همت و ديانت، فاتحهي مصحف جواني خواندن و جامهينشاط حب دنيا دوختن و از آخر نامه با عنوان آمدن و با چندين همت و مروت اين دوك رشتن چيست؟» گفت: «حديثي از مصطفي، صلوات الله عليه، به من رسيد...بدان حديث تبرك واجب دانستهام و ديگر كه غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچكار نبود كه معين بود بر نشستن، الاغزل.(7) از حديقة الحقيقه تا درون سراي يابي بار كانكه شد پاسبان خانه و رز چون كليدان بماند در پس در جان و اسباب از او عطا داري پس دريغش از او چرا داري؟ جان و اسباب در رهش در باز بر ره رود و سيل خانه مساز وقف كن جسم و مال را بر غيب تا بوي چون كليدش اندر جيب (8) از سفرنامهي ناصرخسرو وچون از شهر [مساوي بيت المقدس] به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمهي آب از سنگ بيرون ميآيد، آن را «عين سلوان» گويند. عماراتبسيار بر سر آن چشمه كردهاند و آب آن به ديهي ميرود و آنجا عمارات بسياركردهاند و بستانها ساخته و گويند هر كه بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقفها بسيار كردهاند. و بيتالمقدس را بيمارستاني نيك است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند كه از وقف، مرسوم ستانند.(9) از رسالهي بدايت هدايت ازجملهي آنچه حرام محض باشد، آن است كه از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف.پس آن كس كه به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس ميگيرد حرام است و آن كس كه مرتكب معصيتي ميشود كه بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن - ستاند حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در كتابي مفرد از كتب احياء علومالدين ياد كردهايم؛ پس بر توست كه آن را طلب كني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است (10) از الهي نامه (واقف زرتشتي) كه جدي بود در گبري تمامش يكي پل او ز مال خويش كرده مسافر را نكو انديش كرده مگر سلطان دين محمود پيروز بدان پل در رسيد از راه، يك روز پلي بالاي رودي سوي ره ديد كه هم نيكو و هم بر جايگه ديد كسي را گفت كاين خيري بلند است كه بنياد چنين پل او فكندهست؟ بدو گفتند: «گبري پير نامي» ز غيرت كرد شاه آنجا مقامي بخواندش گفت: «تو پيري وليكن گمانم آنكه هستي خصم مومن بيا هر زر كه كردي خرج پل تو بهاي آن ز من بستان به كل تو كه چون گبري تو جانت بيدرود است تو را چون اين پلي آن سوي رود است» زبان بگشاد آن گبر آشكاره كه «گر شخصم كند شه پاره پاره نه بفروشم، نه زر بستانم اين را كه اين بنياد كردم بهر دين را» شهش محبوس كرد و در عذابش نه ناني داد در زندان نه آبش به آخر چون عذاب از حد برون شد دل آن گبر خاك افتاد و خون شد به شه پيغام داد و گفت:«برخيز درآور پاي اين ساعت به شبديز يكي استاد با خود بر گرامي كه اين پل را كند قيمت تمامي» از اين دلشاد شد شاه زمانه سوي پل گشت با خلقي روانه چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار زبان بگشاد و آن كه گفت: «اي شاه تو اكنون قيمت اين پل زمن خواه! هلاك خود بدين سر پل كنم ساز جواب تو بدان سر پل دهم باز ببين اينك بها،اي شاه عالي!» بگفت اين و در آب افتاد حالي چو در آب اوفكند او خويشتن را ربودش آب و جان درباخت و تن را تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت در آب افكند خويش آتش پرستي كه تا در دين وي نايد شكستي ولي تو در مسلماني چناني كه بربودهست آبت جاوداني چو گبري بيش دارد از تو اين سوز مسلماني پس از گبري بياموز (11) از تفسير حدائق الحقائق خواهي كه بيابي نظري از دل ما يا بر تو گشايند دري از دل ما از هر دو جهان درگذر و نزد حق آي شايد كه بيابي خبري از دل ما و با خود چنين گوييم كه نفس را خريد و دل را در بيع داخل مگردانيد، زيرا كه دل وقف محبت اوست و بيع وقف جايز نيست. ايدرويش، خريد و فروخت ميان كساني است كه در مقام محبت استوار نيستند و در طريق مودت به سر حد كمال نرسيدهاند، كه اگر محبت بكمال بودي، نفس و مال باقي نماندي، هر كه صاحب نفس و مال است در دعوي محبت صادق نيست.(12) از تاريخ بخارا (ذكر جوي موليان و صفت او) درقديم، اين ضياع جوي موليان، ملك طغشاده بوده است، و وي هر كسي از فرزندان ودامادان خود را حصهاي داده است، و امير اسماعيل ساماني، رحمة الله عليه، اين ضياع را بخريد از حسن بن محمد بن طالوت كه سرهنگ المستعين بن المعتصم بود. و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانها ساخت و پيشتر برمواليان وقف كرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دل مشغول بودي، تا روزي امير اسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره ميكرد، سيماء الكبير [مولاي] پدر او [پيش او] ايستاده بود، او را به غايت دوست داشتي و نيكو داشتي. امير اسماعيل گفت: «هرگز بود كه خداي تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم كه اين [ضياع] شما را شده [است] از آنكه اين ضياع از همه ضياع بخارا بقيمتتر است وخوشتر.» خداي تعالي روزي كرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامهي مردم «جوي موليان» گويند (13) از سخن شاعران بر وقف خدا هيچ كسي را نبود دست منوچهري زيرا كه نشد وقف تو اين مركز غبرا ناصر خسرو عشق جز بخشش خدايي نيست اين به سلطاني و گدايي نيست عشق وقف است بر دل پر درد وقف در شرع ما بهايي نيست. عطار زكات و قطره و اعتاق و هدي و قرباني تو كي به دولت ايشان رسي كه نتواني جز اين دو ركعت و آن هم به صد پريشاني! سعدي (گلستان) كه بودند از پي شيرين پريشان چو ديدندش زمين را بوسه دادند زمين گشتند و در پايش فتادند بسي شكر و بسي شكرانه كردند جهاني وقف آتش خانه كردند نظامي (خسرو و شيرين) ز مال وقف نبيني به نام من درمي حافظ صرفهي وقف درآن است كه ميخانه شود! مجذوب تبريزي كردهام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال اين زمان گرديده وقف عام ورنه پيش از اين غير «صائب» بلبلي در باغ و بستانت نبود صائب خون فرزندان خود هم وقف قاتل كردهام بهشت حق بنيآدم است دل خوشدار كه ماند از پدر اين باغ وقف اولاد است بس كه از آه من غبار گرفت سرزمينها در آسمان دارم پيكرم وقف سنگ طفلان باد تا شكستن در استخوان دارم كليم كاشاني گليم وقف، بلي زود ميشود پاره! هادي رنجي ومساكين كه در مساكن ذل و هوان ساكناند، تفقد كن و فرمان عمان خود را به طغراي (و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) موشح ساز. مال رعيت بر قانون قديم بستان، رضاي مولي بر جملهي مهام، اولي شناس، توفيرات خزينه و طيارات ديواني از وجه مرضي و غير مرضي مستان، رسمهاي محدث از جرايدعمال ولايات حك كن و بدعتهاي قديم از صحايف اعمال ديواني بستر، اطماع مستأكله و تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان (14) از جامع التواريخ (فرمان سلطان محمود غازان) ... ديگر چوناستماع افتاد كه بعضي عاقبت ناانديشان كه ايشان را به شرط واقف، توليتي ميرسد، به سبب فريب بعضي طامعان، توليت خود به ديگري ميفروشند و تفويض ميكنند، و از آن خرابي و خلل حال آن وقف ميزايد، فرموديم تا هر كه به شبهت تفويض موضعي وقفي را در دست دارد، از شرط واقف آن معاني احتياط كنند؛ اگر متضمن اجازت تفويض است، تعرض نرسانند، و الا آن تفويض را باطل گردانند وتفويضنامه را در طاس عدل بشويند، و بعد از اين هيچ آفريده را مجال تفويضيكه شرط واقف متضمن جواز آن نباشد، ندهند و هر كه مخالفت كند، تفويض كننده وقبول كننده و نويسنده را جمله مؤاخذت و تعزير كنند(15) ... پادشاه اسلام [مساوي غازان خان]، خلد سلطانه، دو نوبت جمال خواجهي كاينات، عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات، به خواب ديده و... اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين، عليهمالسلام، با نبي، صلوات الله عليه، به هم بودهاند... و از آن تاريخ باز، دوستي او با اهلبيت نبوت، عليهمالسلام، زيادت شد و همواره - مزار خاندان را زيارت كند و نذرها پذيرد و فرستد، و سادات را عزيز و محترمدارد... و چون خانقاه و مدارس و مساجد و ديگر ابواب البر در هر موضعي ميساخت و اوقاف معين ميفرمود و وظايف و مشاهرات هر طايفهاي در نظر آورد،و فرمود كه «چگونه است كه از آن فقها و متصوفه و ديگر طوايف هست و ازآن سادات نيست؟ از آن علويان نيز واجب است» و فرمود تا در تبريز و ديگر ولاياتمعظم در تمامت ممالك، در بلاد معتبر، چون اصفهان و شيراز و بغداد و امثالها دارالسياده سازند تا سادات آنجا فرود آيند و جهت مصالح ايشان، وجهيكه مصلحت ديده، به موجبي كه وقفنامهها به ذكر آن ناطق است، معين فرمود تا ايشان نيز از خيرات او با بهره باشند. و همواره در عبارت آورد و فرمايد كه «من منكر هيچ كس نيستم و به بزرگي صحابه معترفم، ليكن چون رسول را، عليه الصلوة و السلام، در خواب ديدم... هر آينه با اهلالبيت دوستي زيادت ميورزم... و فرمود تا جهت مشهد حسين، عليهالسلام، نهري جاري گردانيدند؛ چنان كه شرح آن بيايد، و همواره نعت خاندان فرمايد بي تعصب! چه بحمدالله و منه حكيم و كامل است...(16) از بيدل دهلوي بار دوش مژه بايد به تماشا برداشت خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف كردارم سراپا انفعالم، دعوي نامرد را مانم چو ني هر كه را حرف بر لب گره شد تأمل، شكر كرد وقف گلويش قد خم گشته را تا ميتواني وقف طاعت كن به اين قلاب صيد ماهي درياي رحمت كن از نزهة القلوب همانا از پانصد بقعه درگذرد، و بر آن موقوفات بيشمار...(17) از وقف نامهي ربع رشيدي ذكر باقي را حكيمان عمر ثاني گفتهاند اين ذخيره بس تو را كالباقيات الصالحات... وبدين تقرير و برهين و مقدمات، معلوم و محقق شد كه وقف كردن، كه آن از خيرات جاريه است،... آن را ثواب و اجر عظيم بسيار است و هر كه در آن طعني زند يا منكر باشد، آن از ناداني و غفلت باشد، و چون او را دست دهد كه آن خيرات جاريه به جاي آرد، و در آن اهمال نموده باشد، زياني كه او با خود كرده باشد، هيچ كس با او نتوانسته باشد كردن و دشمن حقيقي خود بوده باشد... وهر كه او را حق تعالي هدايتي و توفيقي داده باشد... از خوردن و آشاميدن خود بازگيرد و در خيرات جاريه صرف كند، اجر ثواب او بيشتر متصور بود . پي نوشت : 1- گلستان، باب دوم. برچسبها: |