| اي چو سيم مذاب زرينرود اصفهان پرنوا شده ز تو رود گشتهاي عين زندگي در جي في مجاريك كلُّ شيءٍ حيّ اي كه ساكن ز مدّ تو دلهاست زمزمي، كعبه وصال كجاست عبداللطيف خجندي دراين نوشته بنا داريم به استناد برگهايي از تاريخ مكتوب و با ياد نمونههاو نمادهايي از بخشندگي و احسان كه بر دو سوي زايندهرود بنياد شده، اهتماممردم اصفهان را بويژه به نهاد وقف مرور نماييم و تأكيد و ستايش كنيم نيتها و كردارهاي نيك فراخدستي دستاني خير را كه زايندگي و حيات را همسوبا زايندهرود به اين شهر ارزاني داشتهاند 1)كم نيستند متون تاريخي و سفرنامههايي كه سخاوتمندي، خيرانديشي و اقبال به نيكوكاري در ميان مردمان اين شهر را يادآور شدهاند. ما در اين نوشته ضمن نگاهي گذرا به برخي از اينمتون، و افزودن توضيحي در ابتدا و تفصيلي در فحواي همه گفتارها، مناقشات عاميانهاي را كه در اين باب در برخي متون به قلم خواص آمده است، فرو نهادهايم. توضيح آنكه تحليل و شناخت فرايند كردار نيك و بد و تبيين علّي رفتار، آداب و افعال آدميان در مرزهاي يك قلمرو خاص جغرافيايي و بستن ديدگان بر كنش متقابل اين آدميان با مردمان و اقوام ديگر سرزمينها و شهرها، اين عيب بزرگ را دارد كه خواسته يا ناخواسته پژوهنده را به ورطه جغرافياگرايي 2) مياندازد، و صورت افراطي آن وي را از منطق درست تحليل رفتار فرد در جامعه دور ميكند. گويا ارسطو(384ـ322قم) از آناني است كه تأثير مستقيم اقليم را بر رفتار آدميان پذيرفته است 3)در حوزه انديشه مسلمين، فيلسوف نامي ابونصر محمد بن محمد فارابي(260ـ 339هـ.ق) و تاريخدانو حكيم پرآوازه عبدالرحمان بن محمد بن خلدون(732ـ806 يا 808 هـ.ق) به اين رأي بيش از ديگران مشهورند. فارابي كه محقق و شارح آثار ارسطو در دنياي فكر اسلامي است در بخشي از سياست مدنيهاش كه ترجمان همين نظرگاه است مينويسد: وضعآب و هوا و زمين و عوامل ديگر، جغرافيا و طبيعت هر اقليمي، از لحاظ سطحالارضي و تحتالارضي در مردمش اثر دارد، چون فطرت و خلق و خوي آنها با اوضاع آن اقليم سازگار است و قهرا مسأله علاقه به وطن و سرزمين، خود از همينجا ناشي ميشود. غذاها، طرز خورد و خوراك در خلق و خوي مردم اثر دارد4) همچنيناگر مورخ و جامعهشناس پرآوازه تونسي، ابنخلـدون، مقدمـه چهـارم را در مقدمـه اثر ارزشمند العبر و ديوان المبتدأ و الخبر في ايام العرب والعجم و البربر با عنوان »اثر الهواء في اخلاق البشر« نياورده بود و از اين دريچه اقاليم سبعه را مقايسه نكرده بود و بر هر كدام حكم جداگانهاي جاري ننموده بود، ما اكنون به چنين جرأت و جسارت مدعي نميشديم كه او نيز بايد از همانديشان همين مكتب باشد 5)اين ديدگاه ميدان پهناوري در ميان انديشمندان نامآور گذشته گشوده است. انديشههاي جديد بر اين ديدگاه چيز اضافهاي ندارد جز آنكه آن را نظاممند كرده و به مدد كشفيات و ابزار تجربي نوين تفسير و صورتي منطقيتر از تأثير اقليم بر رفتار را ارائه كرده است. ازهمه پيشروتر و جسورتر شارل لوئي منتسكيو 6)(1689ـ 1755م) اسـت كه شمـار قابـل توجهي از برگهاي روحالقوانين را با استفاده از مطالعات پزشك انگليسي، آربورت نات، در دفاع از اين رأي منظم كرده است. گفتار كليـدي او به انـدازه كافي گوياست: »همانطوري كه طبيعت آب و هوا را با درجات عرض و طول جغرافيايي تشخيص ميدهند، ميتوان به وسيله درجه حساسيت سكنه هر محل همطبيعت آب و هوا را تشخيص داد.«7) بايـد آنـدره زيگفريد، جغرافيدان و دانشمند شهير علوم اجتماعي فرانسه در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي، هم از آنها باشد كه در تحقيق ارجمند خود روح ملتها8) كوشيده است در تحليل رفتار غربيان از اين دايره خارج نشود. او به هر نشان و نشانهاي متوسل ميشود تا براي هموطنان خود توضيح دهد كه ديوار مرزها محكمتر و حصار جغرافيا تنگتراز آن است كه بتوان دو ملت را ـ هرچند غربي باشند ـ در دو قلمرو با خوي و منشي يكسان يافت9)باب اين گفتار بسته نيست ديگراني چون شاردن 10)و راتزل 11) و ژان بودن12)نيز بودهاند كه آدميان را از اين دريچه نگاه كردهاند، اما چه كنيم با رويكردهاي روانشناختي در دورههاي اخير كه با گشايش مكاتب ومدارس روانشناسي كوشيدند به درون اسرارآميز انسان راه يابند و شگفتيهاييديگر از دنياي پيچيده آن را فاش كنند. شايد بتوان گفت اينان هرچند تأثير اقليم را بر رفتار انكار نميكنند، اما بيشتر تمايل دارند جامعه انساني را با گروهبندي خوها و خصلتهاي ذاتي افراد آن توصيف كنند و در اين ارتباط ازخوهايي چون پذيرا، استفادهجو، بخيل، سوداگر، سازنده و... نام ميبرند13) رفتهرفتهبرخلاف ميل به مجادلهاي طعنآميز با افراطيون جغرافياگرا وارد شدهايم، در حالي كه مطالعه و بررسي كليت آثار اين انديشمندان ما را ناگزير ميكند تأكيدشان را بر اثرگذاري اقليم و ابراز نمونههاي تأثيرپذيري انسان از محيطجغرافيايي توجيه كنيم و آن را غفلت آنان از ديگر عوامل نشماريم. به گمان ما مجادلهاي را كه ميرزا حسنخان شيخ جابري انصاري(1287ـ1376هـ.ق) درابتداي كتاب تاريخ اصفهان و ري و همه جهان آورده، در همين دستهبندي قرار ميگيرد. ميرزا بعد از نقل قولهايي از ياقوت 14) و قزويني 15) در تأثير اقليم بر اخلاق و رفتار آدميان و از جمله اصفهانيان، منصفانه داوري خود را اينگونه عرضه ميكند: »گويا اين ستودن و نكوهشها برحسب رفتار و گفتار مختلفه مردم و معاشرت با نيك و بد مردم اسپهان بوده«. او گفتار ابنبطوطه را شاهد آورده ادامه ميدهد: »اين دليلي روشن است كه بخل و سخاوت، اخلاق نفساني هر انساني است؛ در هر بلدي باشد، نه تربيت خاك و آب... جمال اصفهاني، معروف به جواد، كه حاتم و معن پيش او از بُخلاء به شمار رفتي، مايه مباهات مردم اصفهان است«16) ناگفته نماند كه بسياري از سفرنامهنويسان و جغرافيدانان اگر به بيان گرايشها و رفتارها در محدودههاي جغرافيايي پرداختهاند و رفتار ملتي را در مقايسه با ملتي ديگر سنجيدهاند، شيوه ايشان در واقع تبعيت از منطق و سنّت سفرنامهنويسي است، ونبايد به معناي تبعيت از نظريه يادشده تلقي شود. در اين ميان كم نبودهاندجامعهشناساني كه بهگونهاي ديگر رفتار اجتماعات انساني را ارزيابي كرده ومنطق جغرافيا را دستكم در تحليل انحصاري درهم ريخته و تعامل و ارتباطات ومناسبات روزافزون ملتها را كه امروزه بيش از پيش گسترش يافته بيش از هر چيز مدّنظر قرار دادهاند 17) حقيقت اين است كه تاريخ نيكوكاري و خيرخواهي به مبدأ خلقت بازميگردد و هيچ ملتي در هيچ منطقهاي نميتواند مدعي انحصار يا امتياز باشد. مردمان شهرها نيز مستثني نيستند و اصفهان و هيچ كجاي ديگر هم نه. از اينرو بيان تاريخي برخي نمونههاي برجسته رفتاري در يك قلمرو سرزميني منطقيتر از دفاع جغرافياگرايانه به نظر ميرسد. با همين نگاه به دو سوي زايندهرود بازميگرديم تا اين نمونههاي برجسته را، بويژه در قالب نهاد وقف، مرور كنيم. با وجودي كه ميدانيم تاريخ نانوشته هم، با وسعتي بيشتر، گوياي سباق به خير و نيكخواهي مردم اين ديار است و همينجا تأسف خود را بيان ميداريم از اينكه چونان هميشه، در اين مقوله هم بيشتر، ياد پادشاهان و اُمراست كه مانده و ملاك قرار گرفته است؛ و نه نيكانديشان گمنام و بينشان. به اصفهـان باستـان ميرويم، به كنار خوان داد و دهش و گاهنبارها كه نمونههايي از وقف و احسان در ايران باستان است18) مافرّوخي در رساله محاسن اصفهان به نقل از حمزه اصفهاني ميگويد: آذرشاپوران، پس از نصب دروازه گوش(= جوش و جهودان)، در مجاورت آن ديهي بنا كرد به نام آذرشاپوران و در آن سرايي عالي بنا كرد و در باغ آن ايواني بلندبرپا نمود و آن را آتشكده ساخت و عوايد آن روستا را وقف بر آتشكده آذرشاپوران نمود 19) و نيز آتشكده مشهور ديگر اصفهان از عصر ساسانيان، آتشكده سروش آذران نام داشته است؛ از آثار شاپور ذوالاكتاف كه وي آن آتشكدهرا در روستاي حروان(جروان = جروا آن = كروا آن) از روستاهاي جي بنا كرد و قريه يوان و جاجاه را در بلوك لنجان وقف بر آن آتشكده نمود 20) اي كاش از دائرةالمعارف هفتجلدي الاعلاق النفيسه احمد بن عمر بن رسته اصفهاني 21) تنها يك جلد به دستمان نميرسيد و در آن يك جلد هم به گفته خودش از اطناب نميگريخت تا در وسعتي افزونتر به اصفهان دوران اسلامي وارد ميشديمو بيشتر پي ميبرديم كه اصفهان سده سوم هجري چگونه بوده است، اما چه بايد كرد كه وي پس از ذكر فضايل و نكاتي خواندني در وصف اين شهر، از بيان بيشتر امساك كرده و نوشته است: اما برشمردن بزرگان و رؤسا و رادمردان والامقام و بخشندگان صاحب كرم و صاحبان اخلاق ستوده و طريقتهاي پسنديده و كارهاي دلنشين و نيز ذكر آرزو و ميل شديد ايشان در طلب معالي و آن شهرت فراگير و ذكر جميل ايشان و بيان سخاوتها و كرمورزيهاي ايشان، به نحوي كهشاعران به طمع صله با قصايد مدحيه به سوي ايشان ميشتافتند و نيز بيان آثار شگفتي كه نزد سلاطين و كارگزاران ايشان ديده ميشود و... همه را فرونهاديم تا از اطناب گريخته باشيم 22) شايد همين گريز از اطناب موجب شده است كه برخي بگويند: نخستين موقوفات شناختهشده در دوران اسلامي ايران متعلق به خاندان ايراني نژاد آلبويه است 23)ميدان كهنه اصفهان و نواحي پاقلعه خواجو و ترواسگان(= تل واژگون) و حوالي مسجد جامع و كوچه نمكي، براياصفهانيان و بسياري كه اين شهر را ميشناسند، نامي آشناست. كوچههاي تنگ وكهن اين ميدان و حوالي مسجد جامع هنوز هم حضور و سكونت ديلميان را در اين مناطق گواهي ميدهد. هنگامي كه عضدالدوله ديلمي(338ـ372هـ.ق) معروفترين امير شيعي مذهب ديلميان، بناي آبادي بغداد را ميگذاشت، مسجد و بازار و راه و قنات ميساخت و مقرري براي پيشوايان و قاريان و ضعفا مقرر ميكرد و دانشمندان را التفات ميكرد و »بيمارستان عضدي« را به عنوان بزرگترين بيمارستان اسلامي بنياد ميگذاشت، در اصفهان نيز مسجد جامع و كهن جورجير(حكيم امروزين) و صفه صاحب بن عباد در مسجد جامع كنوني پايهريزي ميشد. اگر در گستره حكومت ديالمه، عضدالدوله نماد باهيبت و باسياست سازندگي و آباداني است، در اصفهان همان دوره، صاحب بن عباد(328ـ 385هـ.ق) چنين جايگاهي دارد. او نخستين وزيري است كه بنا به قولي به دليل همنشيني بامؤيدالدوله، حاكم اصفهان و برادر عضدالدوله، لقب »صاحب« گرفته است. صاحب كه آيت بلاغت عربي قرن چهارم بود در اصفهان بساط فرهنگ و ادب گسترد. او 19 سال كاتب مؤيدالدوله بود و در 360هـ.ق وزارت او را به عهده گرفت. با حضور چنين وزير مدبر و بخشنده و حاكميت مؤيدالدوله، كه همواره مورد توجه عضدالدوله بود و سر از طاعت او نميپيچيد، بعيد است كه اصفهان از شكوه سازندگي و پيشرفتي كه تاريخ در بغداد سراغ دارد بيبهره بوده باشد. امروز هرچند از بد روزگار و گذر حوادث تلخ، بناي كامل مسجد جوءجوء(= جورجير)بر جاي نمانده است، اما خوشبختانه سردر زيباي اين مسجد در پشت مسجد حكيم و يكيدو ستون و يك قطعه كتيبه كوفي آجري منقوش در مسجد جامع و نيز گنبد ابنسينا در بابالدشت و صفه صاحب بن عباد، در مسجد جامع كنوني، يادگارها وگواهي بر حضور خيرانديشانه ديالمه در اصفهان است. در شرايطي كه علاءالدين بن كاكويه در 398هـ.ق اصفهان را به تصرف درآورد و در توسعه شهر، دهها هزاركوشك و كاروانسرا و مسجد ساخت و بزرگاني چون شيخالرئيس ابنسينا در اين نواحي وزارت و مقام علمي داشتند، آيا ميتوان گفت آثاري از موقوفات در اين شهر وجود نداشته است؟ 24)نزديك به نيم قرن بعد در عصر فرزندان سلجوق بن تقاق(= دقاق)، ناصرخسرو قبادياني در 444هـ.ق در كوچههاي اين شهر پنجاه كاروانسراي نيكو ديده است 25) بناي ناصرخسرو بر اختصار بوده است كه با وجود اقامت بيستروزه در صفر اين سال در اصفهان صفحهاي بيشتر ننوشته است، اما او در همين مختصر از خواجه عميد نامي مينويسد كه علاوه بر فضلدوستي، حاكمي بوده كريم و سخاوتمند و به بركت همين توجه به خير بوده كه از نگاه جهانگرد ما در همه زمين پارسيگويان، شهري نيكوتر و جامعتر و آبادانتر ازاصفهان نبوده است 26)در همين زمان خواجه نظامالملك(408ـ 485هـ.ق)، وزير دانشمند و شايسته سلطانملكشاه سلجوقي، كه در طول دوره سيسـاله وزارت خـودبه فقيـهان ارادتي بسيار داشت، در كنار مدارس زنجيرهاي منظمي كه در بلخ ونيشابور و هرات و بصره و مرو و آمل و موصل بنا كرد و افزون بر بيمارستان ورباطي كه در نيشابور و بغداد بنياد نهاد، نظاميه اصفهان را در نزديكي مسجدجامع پايه گذاشت. اين مدارس آموزشگاههايي شبانهروزي بود كه بازارها و ضياع و گرمابهها و دكانها بر آن وقف ميشد. نظاميه اصفهان كه به مناسبت نام صدرالدين خجندي(متوفاي 483هـ.ق) نخستين مدرسه آن صدريه نام داشته، داراي بنايي باشكوه و عظيم بوده و نظامالملك دههزار دينار از ضياع و مستغلات بر آن مدرسه وقف كرده بود27)در اصفهان پايتخت سلجوقي پس از فوت خواجه حتي محله اطراف مقبره وي كه وسعت زيادي داشته و اكنون تصاحب شده وقف بوده است. در اطراف كوچه نمكي و ميدان قديم، بناها و مدارس زيادي بوده كه بهكلي از ميان رفته است. در مسجد كوچك نمكي اكنون كتيبـه يكي از اعقاب نظامالملك به نام »حاجيه شاه خانم بن ميرزا احمدبيك نمكي« وجود دارد كه بسياري از اموالش را وقف كرده 28)همچنين كتابخانه رئيس ابوالعباس احمد كه وقف مسجد عتيق شده و مساجد متعددي، از جمله مسجد سلجوقي گلپايگان، گنبد خواجه نظامالملك در مسجد جامع، مسجد زواره، مسجد جامع اردستان و نيز مسجد ومناره برسيان و سين و منارههاي چهلدختران، گار، شهرستان، گز، زيار، راهروان و مناره مسجد علي نيت خيرخواهانه مردمان عهد سلجوقي را گواهي ميدهد. انقلاب علمي و سازندهاي كه خواجه نظامالملك به كارداني و لياقتش و به مدد بهرهمندي از نهاد وقف و خيرانديشي به راه انداخت و تا دوران خوارزمشاهي ادامه يافته بود، اسير كشمكشهاي مذهبي و سياسي شافعيان وحنفيان و آل خجند و آل صاعد شد و در اين آب گلآلود زردپوستان مغول كه در يك موج از 616 هـ.ق با دويستهزار سپاه، مرزهاي شمال شرقي و مملكت خوارزمشاهي را گشوده بودند، در موج دوم هجوم به سال 626 هـ.ق در عصر اوكتايقاآن به اصفهان يورش بردند و تا 639 هـ.ق بر همه بناها و آثار راندند و تير خلاص را به آثار خير دورههاي پيشين زدند29) شهر تسخير شد. كمالالدين اسماعيل، قتلعام اصفهانيان را به سال 633 هـ.ق ديده است. او و پدرش، جمالالدين عبدالرزاق كه به سال 588 هـ.ق فوت كرده، نامي آشنا براي اهل اصفهانند. دو سال بعد از اين قتلعام، خود كمالالدين كشته ميشود. پرپيداست كه تاريخ اين دوران پرآشوب براي ما كه نيكانديشي و خيرخواهي را در آرامش ميجوييم، تاريخ ساكتي است؛ همچنانكه درونگرايي زاهدانه و درويشمنشي صوفيانه و خانقاهگزيني و زاويهنشيني، راه را براي هر فعاليت اجتماعي بسته است. اما چيزي نميگذرد كه با اسلام آوردن ايلخانان مغول، از دوره غازانخان محمد بن ارغون، تلاشهايي كه در دوره خواجهنصيرالدين طوسي در عهد هلاكو بيثمر مانده بود، در اين دوره به همت رشيدالدين فضلاللّه همداني(645 ـ 718هـ.ق)، وزير باتدبير غازانخان، به ثمر نشست. دههزار تن سپاه مغول به همراه غازانخان كه از اين پس »محمود« خوانده ميشد، اسلام آوردند و ايلخان مسلمان بخشندگي و كرامت خود را با بخشيدن مال، بار عام دادن، اكرام دانشمندان و سادات و اقامه مراسم اسلامي و اوقاف بسيار به رخ كشيد. ياساي چنگيزي به يمن پذيرش آيين محمدي)ص) جاي خود را به باورهايي دادكه از آن بنيادگذاري موقوفه بزرگ محله »ربع رشيدي« به بار نشست 30)و دامنهموقوفات تا اندازهاي گسترده شد كه نهاد رسيدگيكننده امور وقف به نام »حكومت اوقاف« براي نخستينبار ايجاد شد كه وابسته بود به ديوان قضا و زير نظارت قاضيالقضات31)همين دوره طلايي بخت و اقبال و فرصتي فراهم ميآورد براي يك جوان 22ساله طنجهاي مراكشي كه از سال 725هـ.ق از زادگاهش سفري 29ساله را آغاز كند. او ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه محمد بن ابراهيم بنبطوطه است و دو سال بعد از آغاز سياحت خود(727هـ.ق) در اصفهان بوده است. انصاف و شيريني بيانش زبانزد است و اگر اين دقت نظر و دوري از تعصب خام را از قلم او سراغ نداشتيم، مدعي نميشديم كه در دوره حضور او در اصفهان چه شور شكوهمندي در گرايش مردم به خيرات و وقف وجود داشته است. اين دوره مقارنبا سلطنت آخرين ايلخان مغول، ابوسعيد پسر الجاتيو، است. هنگامي كه ابنبطوطه پاي به اصفهان ميگذارد، دو سال است كه بناي مدرسه باباقاسم(اماميه) كه امروز هم به صلابت برجاست و اخيرا به مرمت سپرده شده، به پايان رسيده. اين مدرسه را كه نشاني از نفوذ آلمظفر به اصفهان ميدانند، سليمان بن ابيالحسن طالوت دامغاني به جهت تدريس استاد خود، باباقاسم، ساخته و پس از وفات وي نيز نزديك مدرسه آرامگاه استاد را بنا كرد. از بناي مدرسه ركنالدين يزدي ـ از بزرگان علماي يزد ـ كه در محله بازار اصفهان بوده و در همين زمان بنا شده انگار چيزي نمانده، اما وقفنامهآن حكايت از مدرسهاي مجهز، مشتمل بر دارالحديث، دارالكتب و دارالادويه دارد 32) محراب الجايتو، منارجنبان، مسجد جامع اشترجان، دو مناره دارالضيافة، مسجد سلطان ابوسعيد بهادرخان، بقعه پيربكران، مناره باغ قوشخانه، آرامگاه علي بن سهل، امامزاده جعفر، مدرسه و مناره دردشت از ديگرآثار خيري است كه از بركت دستاني گشاده در اين شهر يادگار و ماندگار ماندهاست33) با سخناني از ابنبطوطه در وصف اصفهانيان اين دوره همراه ميشويم: ...شجاعت و نترسي از صفات بارز ايشان ميباشد. اصفهانيها مردمي گشادهدستند. همچشمي و تفاخري كه ميان آنان در مورد اطعام و مهماننوازي وجود دارد منشأحكايات غريبي شده است؛ مثلاً اتفاق ميافتد كه يك اصفهاني رفيق خود را دعوت ميكند و ميگويد: »بيا برويم نان و ماست با هم بخوريم« ولي وقتي او را به خانه ميبرد، انواع غذاهاي گوناگون پيش او ميآورد. اصفهانيها به اين رويه خود مباهات زياد ميكنند 34) و باز: جوانان مجرد اين شهر جمعيتهايي دارند و بين هر يك از گروههاي آنان با گروه ديگر رقابتو همچشمي برقرار است. ميهمانيها ميدهند و هرچه ميتوانند در اين مجالس خرج ميكنند و محفلي عظيم با انواع غذاهاي مختلف فراهم ميآورند35) ابنبطوطهكه خود گرايشي صوفيانه داشته، چهارده روز را در خانقاه شيخ علي بن سهل گذرانده و آنچه براي او قابل ذكر و توجه بوده موقوفات اينگونه اماكن مذهبياست، بهگونهاي كه اين مبالغه در اكرام او را شگفتزده ميكند، بخوانيم: دراين شهر، در زاويه منسوب به شيخ علي بن سهل كه شاگرد جنيد بوده است، منزل كردم. اين زاويه مورد احترام و زيارتگاه مردم اصفهان است و در آن براي مسافرين غذا داده ميشود و گرمابهاي عالي مفروش به رخام دارد كه ديوارهايشاز كاشي است اين حمام وقف است و از مراجعهكنندگان پولي مطالبه نميشود...چهارده روز در زاويه پيش اين شيخ قطبالدين بودم و از مراتب خداپرستي و درويشنوازي او و از تواضعي كه در برابر فقرا داشت چيزها ديدم كه مايه اعجابم بود. شيخ در پذيرايي و اكرام من مبالغت فرمود و جامهاي نيك به من بخشيد و همان ساعت كه به زاويه رسيدم غذايي با سه عدد خربزه اصفهان كه تا آن روز نخورده بودم برايم فرستاد 36) دو سال پس از اين، حسين بن محمد بن ابيالرضاي آوي 37) دست به ترجمه كتاب محاسن اصفهان، نوشته مفضل بن سعد بن حسين مافرّوخي اصفهاني زد و همچنانكه اصل كتاب در ايام سلطنت سلطان معزالدين ابوالفتح ملكشاه سلجوقي(465ـ 485هـ.ق) در دوره صدارت خواجه نظامالملك تحفه مجلس فخرالملك بن خواجه نظامالملك، والي فضلدوست اصفهان گرديد، ترجمه نيز به نام خواجه معرفتپژوه، غياثالدين محمد بن خواجه رشيدالدين فضلاللّه همداني، در 729هـ.ق به فارسي درآمد و به وي تقديم شد 38)اصل و برگردان محاسن اصفهان كه افزودنيهاي بسيار بر اصل دارد در دو دورهتاريخي تدوين شده و هرچند در بسياري موارد به رسم لفظپردازي و عبارتپروري به راه مبالغه رفته است، اما همان گفتار ابنبطوطه را به بيان ديگري مكرر كرده است: »و از جمله شواهد بر ثروت و يسار و فراخدستي و حال و كار اهل اصفهان، آنكه يافته شد از اخبار امناء و ثقات و معتمدان و اتساق روايات و حكايات مصدق آنكه...« 39) تا بدانجا كه او را چون سياح مراكشي به شگفت آورد كه »شهري كه عقل خيره شود كز ره قياس/ جان جهان لقب نهدش يا جهان جهان«40) و تاريخ راه خود را ميپويد تا همه افتخاري كه در اين دوره پاياني حكمراني ايلخانان، به بركت نيكخواهي و خيرانديشي چند شخصيت بزرگ و كاردان به دست آمده است، با تركتازي و يورش ناگهاني يك سردارمغول ديگر بر باد رود؛ تيمور لنگ، اين زخمخورده جنگ سيستان كه علاوه بر جراحت پا دو انگشت خود را از دست داده، افتخارش اين است كه با فتح شهرها و كشتار آدميان منارههايي از سر انسان بيفرازد! او به دنبال ساختن مناره كلهاي هرات و فتح آذربايجان و لرستان و ارمنستان و گرجستان و شيروان در فاصله سالهاي 788 تا 790هـ.ق از هفتادهزار سر بريده اصفهاني مناره كلهاي اصفهان را ميسازد و فاتحانه و مغرور به شيراز ميرود. دولتش بيدوام بود وبه همان سرعتي كه به دست آمده بود از دست رفت و سرانجام به انتقام اعمال وحشيانهاش در كناره زايندهرود، چنگال مرگ به سال 807 هـ.ق در كرانه سيحونجانش را ميستاند و اگر از سلسلهاي كه پايه گذاشت بناي خيري بنياد شد، ازديگراني چون شاهرخ بود و مسجد بقعه مقدس رضوي و از پسرش الغبيك و زيج مشهورش در خطهاي ديگر. امادر اصفهان، اين عصر جانشينان تيمور است كه بناي چند بناي خير را به دست چندين باني در خود ثبت و ضبط كرده است بيتالشتاء مسجد جامع اصفهان، بقعه شهشهان نزديك اين مسجد كه به دست سلطانمحمد بهادر احداث و چندين قريه بر آن وقف ميشود و نيز بقعه درب امام از دوره جهانشاه قراقويونلو(857 هـ.ق) زاويه درب كوشك از دوره حكمراني رستم بهادرخان آققويونلو و خانقاه نصرآباداز نمونههاي اين دوره است 41) حاكميت بادآورده تيموري كه پهناي آن ازدهلي تا دمشق و از آرال تا خليجفارس گسترش داشت نخست به دست امراي شيبانيو سپس با همت فرزندان شيخ صفيالدين اردبيلي بر باد رفت و در بهار سال 907هـ.ق شاه اسماعيل، يكي از نوادگان شيخ صفي كه پيش از اين طاقيه تركماني را به قرمزكلاه قزلباشي(به علامت دوازدهامامي) تغيير داده است، روند تاريخرا از تيموريان به صفويان تحويل نمود و با رسميت بخشيدن به مذهب شيعه وحدتسياسي ايران را نيز عملي كرد. برجستهترين فصل سلطنت اين خاندان در اصفهان رقم ميخورد. شاهعباس اول در 18سالگي در چهلستون قزوين تاجشاهي به سر ميگذارد و پس از آن با حمله سپاه عثماني و تهديد قزوين پايتخت را ازآنجا به اصفهان منتقل ميكند. او در حكومت مطلقه 42 سالهاش دولتي كمنظيردر اين شهر تشكيل داد و در سايه وحدت و يكپارچگي مذهبي و ملي كشور، اصفهانآبادترين دوران خود را گذراند. دو سوي زايندهرود از اين پس سلطنت شش پادشاه صفوي ديگر را ديده است، اما اگر هيبت و افتخاري كه شاهعباس در اين شهر آفريد نبود و اگر نبود زحمات و تدابير علماي بزرگ شيعه در اين روزگار ويادگارهاي درخشاني كه نيكخواهان و خيرانديشان و كاردانان لايقي چون امامقلي خان در دربار شاهصفي(حك: 1038ـ1052هـ.ق) و تقيخان اعتمادالدوله،معروف به ساروتقي وزير عباس دوم(حك: 1052ـ 1077هـ.ق) و شيخ عليخان زنگنه،وزير دانشمند دربار شاه سليمان(حك: 1077ـ 1105هـ.ق) در اين شهر به جاي گذاشتهاند، دوران صفوي نيز در كنار تظاهر شديد مذهبي، از دوران حكمراني ديگر شاهان ايراني چيزي كم نداشت. در 1038هـ.ق كه شاهعباس نفسهاي آخر را كشيد، پادشاهان ديگر صفوي در پناه اقتدار و هيبتي كه او خلق كرده بود، سنگرگرفتند و در آرامش زيستند و بيرحمي كردند، چشم درآوردند و دست و گوش و بيني بريدند و گاه هم بهآساني تاج هديه كردند 42)، اما در كنار همه فسادهاي آزاردهنده اين دوران، جريان نسبتا پرشتاب خيرانديشي مردمي در بستريكه دين اسلام و مذهب شيعي فراهم كرده بود، يكي از درخشانترين دوران توجه به نهاد وقف را به ارمغان ميآورد. حتي مداراي دستگاه سلطنت با ديگر اديان اين شور همگاني را به ميان پيروان آنها نيز كشانده بود43) مساجد زيبا وشكوهمندي چون: جامع عباسي، شيخ لطفاللّه، علي، قطبيه، ذوالفقار، درب جوباره، مقصودبيك، سفرهچي، جارچي، باغ حاجي، آقانور، درب طوقچي، شهرستان، ساروتقي، مصري، سليمانبيك، حاجي يونس، حكيم، لنبان، خان، ايلچي، خلوتنشين، جلاليه، عليقليآقا، جامع خوزان، سروشفادران، حاج منوچهر، حاج محمدمهدي و آقاسي و مدارسي چـون: سلطانـي چهاربـاغ، ملاعبداللّه، جده بزرگو كوچك، شفيعيه، آقاكافور، ميرزاتقي، ميرزاحسين، كاسهگران، جلاليه، مريمبيگم، نيمآورد، شمسآباد و عربان و بقاعي مانند: شاهزيد، خواجه شاه حسن، باباركنالدين، امامزاده اسماعيل، آرامگاه ميرفندرسكي، ميرزا رفيعا، امامزاده احمد، شاهرضا، شاه سيد علياكبر و آقاحسين خوانساري. و نيز كاروانسراها و گرمابهها و بناهاي متعددي كه در اصفهان اين عصر يا از بنياد بنا شده و يا بازسازي شدند درخشش و توانمندي دستان ايراني را در نيت وعمل به اثبات ميرساند(متأسفانه از شماري از اين بناها اكنون تنها نامي مانده است!) وقف و احسان و نيكانديشي در اين دوره، به پيروي از آيين مذهبي و مفاهيم ديني، آنچنان همهگير ميشود كه ديگر تنها توانگران و توانمندان نيستند كه سفره احسان ميگسترند. در اين ميان بودهاند كساني كه حتي براي دور ماندن از هرگونه شائبه خودنمايي و از دست رفتن اجر و ثواب اُخروي نامي از خود به ميان نياوردهاند 44) پيوندهاي مستحكم وقف و معماري،وقف و نقشپردازي، وقف و خوشنويسي و منبت و معرق و كاشيكاري و قرآننگاريو دستبافتها و كتاب و كتيبه در اين دوره مثالزدني است. شگفتزده ميشويم وقتي ميشنويم در اصفهان دوره شاهسلطان حسين ديگر جايي براي وقف نبوده است 45)و يا وقتي ميخوانيم كه مدرسه نيمآورد، موقوفاتي در اردستان دارد و يا مدرسه مريمبيگم و يا مساجد و مدارس ديگر موقوفاتي در تبريز و بسطام و قزوين. حال آنكه اين سخنان، تاريخبافي و داستانپردازي نيست. درخشش نقشپردازي و كاشيكاري هزاران مسجد و امامزاده و معماري زيباي صدها بازار و كاروانسرا و گرمابه و... كه اصفهان را تمثيلي از شهرهاي هنري اسلامي كرده چشم را بر نيتهاي بيآلايش و دستان پاكي كه در پشت اين هنرآفرينيها سبب وجود چنين پديدههايي شدهاند بسته است. خوشبختانه وقفنامههاي كاغذي و چرمي و سنگي و... بخشي از اين ايثارهاي زنان و مردان را حكايت ميكنند. گسترش ذوقبرانگيز دامنه موقوفات به آب نهرها، سقاخانهها و سنگابهاي متعدد، شتر، درخت، منبر، در، روستا، مزرعه، باغ، مغازه، قفل، ظروف قيمتي و... حكايت از آن ميكند كه در اين دوران، تعدد موارد سبقت به خير و پيشي گرفتن به كردار نيك عرصه را بر واقفان هم تنگ كرده است 46) در اين ميان عنايت خاص به دو مكان بيشتر از همهجا بوده است؛ آستانه مقدسه رضوي و آستانه شيخ صفيالدين در اردبيل كه گسترش آثار اوقاف را به بيرون از شهر يادآور ميشود47) همينجا بايد يادآور شد كه واقعيتي اينچنين كه به گفته آندره گدار شهر اصفهان را شهر هنر ايران اسلامي ساخته و تنها شهري است كه ميتوان در آن به جستجوي اين چشمانداز كلي پرداخت48)، جز به پشتوانه چنين موج شكوهمند اقبال مردمي و خيرخواهي اجتماعي دستيافتني نبوده است. گزارشهايي كه مورخان و جهانگردان در اينباره دادهاند شنيدني و خواندني است. اسكندربيك تركمان كه به مناسبت پايان سيامين سال پادشاهي شاهعباس(1025هـ.ق) عالمآراي عباسي را نوشتـه، با قلـم ساده و روانش كه البته به ممدوح نيز در جاي خودش بسيار وفادار مانده، اشاره ميكند: از آن حضرت آثار خير بسيار در صحنه روزگاريادگار است و بالطبع به انواع خيرات و مبرات و تصدقات و انشاء و احداث عمارات مايل بوده، جميع املاك موروثي و مكتسبي خود را كه قيمت عادله آن يكصدهزار تومان بود، وقف حضرات عاليات چهارده معصوم، عليهمالسلام، نموده... و بر كل اسباب و تملكات و مايعرف سركار همايون رقم وقفيت كشيده...و در اكثر ممالك عمارات عالي از مساجد و مدارس و بقاعالخير و منازل فرحبخش دلگشا و باغات و بساتين فردوسنما طرح نموده به اتمام آن موفق شدهاند. و در مورد اصفهان مينويسد: و آنچه در صفاهان جنتنشان احداث فرمودهاند اولاً در شهر، مسجد جامع عالي، واقع در جانب جنوبي ميدان نقشجهان... و مدرسه دارالشفاء و حمامات و قيصريه و بازارگاه و... كاروانسراهاي عالي و درگاه پنج طبقه دولتخانه و خلوتخانههاي زرنگار... و عمارت پنج طبقه و حوضخانهها و خيابان موسوم به چهارباغ و... باغات و بساتين... و عمارات عالي و... و پل عالي مشتمل بر چهل چشمه بر زايندهرود بسته است و شهر عباسآباد... و باغ وحوش...49) و يا در وقايع سال بيست و يكم جلوس شاهعباس اول حكايت ميكند كه وي جميع املاك و رقبات مكتب خاصه خود را به اضافه خانات عاليه و قيصريه و چهاربازار دور ميدان نقش جهان و حمامهايي را كه ترتيب داده، همه را وقف چهارده معصوم، عليهمالسلام، كرده است و عايدات آن را بهگونهاي جالب به چهارده قسمت با ترتيبي خاص كه حصه اول و بالاتر به حضرت خاتمالانبياء)ص) و سهم آخر و كمتربه امام مهدي)ع) ميرسد، به چهارده معصوم تقسيم كرده50) و توليت آن را به عهده شخص شاه و شاهان بعد از خود تفويض كرده و چهارده مهر هم به اسم چهاردهمعصوم نقش كرد 51) و به بيان اسكندربيك: به نوعي در اين باب مبالغه فرمودند كه مكررا از زبان الهام بيان آن حضرت شنوده شد كه ميفرمودند: جميعاشياء سركار من و آنچه اطلاق ماليت بر آن بتوان كرد، حتي اين دو انگشتري كه در دست دارم وقف است... در كتابخانه شريفه آنچه مصاحف و كتب عربي و علميبود... از فقه و تفسير و حديث و امثال ذلك، وقف سركار حضرت امام ثامن ضامن، ابوالحسن علي بن موسيالرضا، عليهالصلوات والسلام، فرموده به آستانهمقدسه فرستادند.... حتي ظروف چيني خانه و جواهر نفيسه، ايلخيهاي اسبان تازي الشههاي [؟] بادپاي و گلههاي شتر و مواشي و اغنام جهت هر يك مصرف معين... 52) و يا تاورنيه فرانسوي(1605ـ 1689م) مينويسد: »در اصفهان سقاهاي زيادي آب و يخ در تابستان به مردم ميدادهاند و خرج اين كار از موقوفاتي است كه بزرگان هنگام مردن مقرر ميداشتهاند« 53) اين اهتمام مردمي آنچنان ريشهدار است كه انگيزه آن نيز از ديد سفرنامهنويسان اروپايي، مثل شاردن(1643ـ1713م) پنهان نمانده است: »اشخاصي كه تمكن بيشتري دارند بعد از گرد آوردن ثروت بسيار براي خود و فرزندان خويش اقدام به ساختمان اماكن عمومي ميكنند. فيالمثل مدارسي با تأسيسات و تجهيزات لازم براي عده كثيري از محصلين و طلاب بنا ميكنند... ميگويند كه اين خيرات و مبرّات خير جاري يعني ثروت زاينده است«54) و »مسلمانان خيرانديش قبل ازمرگ غالبا يكثلث از املاك و دارايي خود را وقف مسجد و مدرسه و يا اعمال خير ديگر، از قبيل روضهخواني و اطعام مساكين و غيره ميكنند« 55) چنينگستره عظيم توجه دولتي و مردمي، نياز به تشكيلاتي منسجم و وسيع دارد كه همبه امر وقف و هم نيات واقفان سامان دهد و عوائد آن را نيز گردآوري كند. ازاينرو اولين ساختارها و نهادهاي منسجم در تاريخ اصفهان پديد ميآيد56) شاردنو تاورنيه با گفتاري نزديك به هم اين ساختار را متشكل از صدر موقوفات(كه رئيس شريعت و قوانين و مساجد و اوقاف بوده و به عنوان ناظر كل موقوفات ايران انجام وظيفه ميكرده) صدر خاصه(مسؤول رسيدگي به اوقاف پادشاهان) و صدر عامه(ناظر بر اوقاف عمومي) ميدانند كه صدر به فرمان شاه نصب ميشده و يك قاضي و يك شيخالاسلام امور او را انجام ميدادند. همينطور ميرزا كوچك ويا شاهزاده كوچك متولي موقوفات سلطنتي بوده است 57) تذكرةالملوك افزون براين به شغل »مستوفي موقوفات ممالك محروسه« و وظايف وي نيز اشاره ميكند: لازمهمنصب مطلق صدارت، تعيين حكام شرع و مباشرين اوقاف تفويضي... و متوليان و حفاظ و ساير خدمه مزارات و مدارس و مساجد و بقاعالخير و وزراي اوقاف و نظار و مستوفيان و ساير عمله سركار موقوفات... با اوست. [شغل مستوفي موقوفات ممالك محروسه] آن است كه وزراء و مستوفيان و متصديان و متوليان و مباشرين موقوفات خاصه و ممالك، همگي محاسبه خود را به دفتر موقوفات رسانيدهمستوفي مزبور محاسبات را خط گذاشته، اسناد خرج را نسخه كشيده مفاصا حساب وطوامير نسق به هر يك داده كه از آن قرار، داد و ستد نمايند... 58) همچنينشاردن مقام صدر را بعد از اعتمادالدوله و رئيس روحانيون بالاتر از همه رجال و وزرا ميداند و مكان استقرارش را در آن زمان دويست قدم بيرون بازار قيصريه به سمت دروازه دولت گزارش ميكند59) در اين دوران سبقت به خير وكردار نيك همچنانكه عرصه را بر واقفان در انتخاب موضوع موقوفه تنگ كرده است، فقيهان و عالمان ديني را نيز به سبب نيازها و كارآمدي و ابتلاء بيشتر متوجه به بحث و فحص بيشتر در مقوله وقف ميكند و از اين رهگذر تأليفات عميقو دقيقي نوشته ميشود كه خود فصل مستقلي را در ترويج فرهنگ وقف ميگشايد. افزون بر اين، بسياري از اين فقيهان و انديشمندان نامي، مستقيم يا غير مستقيم در تشكيلات و نهاد اوقاف يا حضور داشته و يا آثار وجودي داشتهاند؛ عالماني چون شيخ بهايي، ميرداماد، ملاعبدالمحسن كاشي، ملامحسن فيض كاشاني، ملامحمدباقر مجلسي، مولي عبداللّه شوشتري، شيخ لطفاللّه ميسي عاملي از آن جملهاند كه اسناد و آثار بسياري، از اين حضور ارزشمند حكايت ميكند 60) از زمان شاهسليمان(حك: 1077ـ 1105هـ.ق)، پسر شاهعباس دوم، همچنانكهتوجه به حفظ و نگاهداري موقوفات كمرنگ ميشود از وجود برخي مناصب هم خبر چنداني در دست نداريم. در دوره سلطانحسين(حك: 1105ـ 1135هـ.ق) با توجه به ضعف شديد حاكميت، موقوفات و اوقاف نميتواند وضعيت مناسبي داشته باشد. با آمدن افغانها وقتي ملازعفران و علماي افغاني در فتوايشان، اصفهاني را رافضي ميخوانند و اصفهـان را مفتـوحالعنوة، پيداست كه بر سر املاك و اراضـي وقـف چه ميرود. طومارهاي وقف از بين ميرود و زايندهرود كه تا آن دوره نيكيهاي بسياري را به آغوش موجهـا گرفتـه است اكنون ناباورانه و بهتحميل بايد پذيـراي دفاتـري ميشـد كه قـراء دولتـي و موقوفه را از ملي تشخيص ميداد و مدتها در چهلستون ضبط بود 61) »طهماسبقليخان« لقبي است كه شاهطهماسب دوم(حك: 1135 ـ عزل 1144هـ.ق) به كسي اعطا ميكند كه شاهرا در دفع حمله افغانها كمك كرده است و بعد ضعف و بيكفايتي شاه بهانه رابه دست همين شخص ميدهد كه در 1148هـ.ق رسما خود را با عنوان نادرشاه سلطان ايران ميخواند. او بايد مخارج سنگين كشورداري و دفع افغان و لشكركشيهند را تأمين كند و چه چيزي آسانتر از تعرض به بخشي از موقوفات و خالصه خواندن و به تملك درآوردن آن. اين بخش تاريخ وقف را از قلم شيرين مرحوم جابري انصاري در تاريخ اصفهان و ري و همه جهان وي مرور كنيم: مجملاً دررقبات افغان و نادر بيشتر مزارع اكابر و اصاغر را موقوفه و خالصه نگاشتند وتشخيص هر دو را به اختلاف و اجحاف گذاشتند. چون به دولت صفويه آثار خيريه ووقف در زن و مرد ايرانيان سيره حسنه بود حتي در غلامان و كنيزانشان، ولي با كمال جديت نادر و اصحاب وقيحش اثر صحيحي بر دفاتر سقيمهاش مترتب نبود. زيرا اجراي فرمان نادري سال آخر عمرش بود كه از او طباع متنفر و مباشرين امور را مأموريت اخذ صادر و ضبط زر و جواهر عجالتا خيال قراء و مزارع را بهتأخير انداخته نقد موجود را از دست نداده و همه همت را به خونريزي و جرم نقدينه گماشتند و فرصت ضبط ملك و آب را نداشتند. بلي اصفهان از عهد افغان و بعد به تاخت و تاز سپاهيان، ويرانهتر از دل درويشان شده... 62) و باز مينويسد: يكياز سياساتش استرداد مطالبات سهساله كه در فتح هندوستان بخشيده بود و دومين، استملاك موقوفات و بعضي اربابيها بود. اين دو جهت سرآمد خرابي افغان و علت قيد اغلب دهات مردم جزء رقبه ديوان شد 63) جابري از رقبه نادري حكايتي غريب و از وقفستيزي در آن دوران صحنههايي عجيب دارد: »دفتريابتر، مركب از رقبه افغاني و وقفي به نام رقبه نادري نوشتند. صدرالممالك ومتولي موقوفات و برادر امام جمعه را كه به فلك سر فرود نميآوردند پا بر فلك نهاده از ضرب چوب بكشتند و در اين باب به حدي به جد بود كه روزي در مسجد شاه به پا ايستاده و فرمود كتيبه موقوفاتش را حك نمودند«64) برادرزادهنادرشاه، عليقليخان(عادلشاه) كه بر تخت نشست، حكم كرد كه احكام نادري رادر ضبط موقوفه موقوف و منسوخ دارند و متوليان و مالكان علاقه خود را ضبط كرده از دست ندهند 65) اما تعرض ناروايي كه بر اوضاع اوقاف روا شده بود و ستمي كه بر موقوفات رفته آنچنان گسترده بود كه اين كوششهاي محدود و حتي كوششهايي كه خان زند ـ كريمخان ملقب به وكيلالرعايا(حك: 1163ـ 1193هـ.ق) با همه انصاف و نيكنامياش به خرج داد به جايي نرسيد 66) و كاروان وقف به دوره قاجاريه پيوست و بهآرامي راه سپرد. در اين دوره با وجودي كه به عدد موقوفات افزوده شد، اما كوشش چنداني در احياء به عمل نيامد؛ حتي در كتابچهاي كه محمدشاه به قيد سوگند، محاسبين را ملزم كرده خيانتي به دولت ننمايند و رقبات دولتي را بنويسند... باز پارهاي تخليط شد 67)افرادي چون حاجي محمدحسين خان صدراعظم پايهگذار سه مدرسه پاقلعه، فتحآباد و صدر، و باني موقوفات اماكني ديگر حتي در عراق در اين دوره در موضوع وقف نامآور شدند، هرچند ممكن است حاج زينالعابدين شرواني صاحب حدائقالسياحه را خوش نيايد كه نام صدر در رديف بخشندگان قرار گيرد68) از سوي ديگر نام ديگراني چون حاجي محمدابراهيم ملكالتجار(واقف تيمچه و انگورستان ملك) و حاج ميرزا سليمانخان شيرازي(باني مسجد و مدرسه ركنالملك) نيز در اين دوره مطرح است. سقاخانهها و سنگابها از جمله موقوفاتي نماديناند كه در اين دوران از اجزاي معمول اين شهر بودهاند و تعدد آن موجب شده تا محمدمهدي بن محمدرضا الاصفهاني كه در همين زمان ميزيسته است در كتابي كه در سال 1300هـ.ق در وصف شهر اصفهان نوشته و در 1303 آن را تكميل كرده، بنويسد: واز جمله اجزاي معمول اين شهر يكي سقاخانه است كه در هر محل از ميدان و بازار و بازارچه و غير آن ساخته شده است و آن را در بعضي امكنه و جدا بهنحوي خاص ساختهاند و بعضي در بازارها بنا نمودهاند. به جاي دكاني ساختهشده براي آبخور عموم خلق كه شخص به هر جاي شهر كه باشد تشنه نمانده،آنهايي كه جدا است مثل نُه سقاخانه ميدان نقش جهان يكي محاذي بازار مسگرهاو ديگري... و آنچه در بازارچه است به هر محل از شهر به وضع مختلف موجود است و در هر محل آن چاه آبي دارد كه براي آن آب ميكشند و در آن آب مينمايند و اكثر به همان محل يخفروشي نيز هست كه به تابستان به خيرات، يخدر آن مياندازند و غير آن نيز سنگاب در اين شهر متعارف است69) بسيارياز اين سقاخانهها و سنگابها اكنون نيز به استواري و زيبايي در جايجاي شهر نگاههاي خويش و غريب را تسخير ميكند. آماري كه مؤلف كتاب نصف جهان فيتعريف الاصفهان از بناهاي خجستهبنياد آن دوران ارائه ميدهد در واقع بهگونهاي همراهي با كاروان نيكوكاراني است كه تا آن تاريخ به صدق نيت و همت چنين اماكني را برپا كردهاند. او از جمله مينويسد: »در شهر اصفهان دراين زمان(1308هـ.ق) دويست و ده باب مسجد و مدرسه و هشتاد و چهار باب كاروانسرا و... چهارصد مسجد جامع بزرگ و يك مسجد قابل ذكر است و از جمله آن چهارصد مسجد يكي مسجد جامع عتيق است« 70) حدود هفده سال بعد پيرلوتي، رماننويس و جهانگرد فرانسوي(1850ـ1923م) همزمان با حكمراني مظفرالدينشاه به اصفهان سفر كرده و در اثر خيالبرانگيزش به سوي اصفهان كهسه سال پس از اين سفر با نگاه و قلمي امپرسيونيستي نوشته جلوههاي نمادين احسان و نيكوكاري مردم شهر را كه نگارنده نصف جهان در سقاخانههاي شهر ديدهبود در دستههاي گلي ميبيند كه جايجاي اين شهر هديه ميشوند: در اصفهان، فراواني گل سرخ حيرتآور است. صبح به محض اينكه در اتاق را باز ميكنم، باغبان با شتاب تمام، يك دسته گل سرخ كه تازه چيده و هنوز از اثر شبنم شبهاي ماه مه مرطوب است براي من ميآورد. در قهوهخانهها با چاي معمولي كه در فنجانهاي كوچك ميآورند گل سرخ نيز همراه است. در كوچهها، فقرا نيز گل به مردم تعارف ميكنند؛ گرچه گل آنها را ترحما شخص ميگيرد... 71) در دوره قاجار ـ كه عصر آشنايي بيشتر و يا شايد آغاز آشنايي با مغربزمينيان است ـ طبيعي است كه نهادهاي سنتي ديني، از جمله نهاد وقف، تحتفشار موج جديد غربگرايي قرار گرفته باشد و اين امر تأثيرات خود را بر همهديدگاهها و فعاليتهاي ديني و مردمي نهاده باشد، اما گستردگي، عمق و استحكام بنيادهايي كه در دوران پيشين گذاشته شده، اجازه حذف اين نهاد را حتي در ميان اُمراي سلطنتي حاكم نميدهد و اهتمام مردمي و هدايت مذهبي، بناهاي قابل ذكري چون مدرسه صدر، مسجد سيد، مسجد رحيمخان، مسجد ركنالملك،مدرسه ركنالملك، مسجد محله نو، مسجد رضوان، مسجد حاج محمدجعفر و مسجد صفاميآفريند كه در نوع خود داراي اهميتاند. آقا ميرسيّدعلي جناب(1288 ـ1349هـ.ق) از آخرين پژوهشگراني است كه در وصف شهر اصفهان بويژه در تاريخ وجغرافيا، رجال و مردمشناسي و حوادث و آمار بناهاي اين شهر قلم زده و به سال 1303هـ.ش(ابتداي حكومت رضاخان) كتاب الاصفهان را گرد آورده است. گفتار او در كتاب ارجمندش تأكيدي بر تمامي گفتار و تاريخي است كه مرور كرديم: »ديگر صفت خيرات دوستي آنها(اصفهانيان) است كه از بقاياي مخروبه تكيهها و خانقاهها معلوم ميشود. گويند در اصفهان چهل خانه برّ كه هر مسافري وارد ميشده است سه روز از آن پذيرايي ميكردهاند، از حيث غذا و خوراك و نظافت واصلاح لباس و لوازم، مهيا بوده است 72) در دوران پهلوي(1304 ـ 1357هـ.ش) نيز چشمهسار زلال اين خيرخواهي خداپسندانه و مردمگرايانه در اين شهر از جريان نايستاد و عليرغم يورش سازماندهيشدهاي كه به مدد قوانين و مصوبات ثبتي و زمينهسازي انقلاب سفيد رخ داد و اين نهاد را تا حدودي متزلزل و حركت و توجه مردمي را دچار ترديد ميساخت، دهها مسجد و مدرسه و گرمابه و كتابخانه و... 69. مانند كتيبههاي سنگي مساجد قطبيه ذوالفقار، طوقچي، شفيعيه، حاجي منوچهر، جمعه و سرخي و مدارس ملاّعبداللّه،شفيعيه و جده كوچك. همچنين در اين دوره به گواهي كتيبههاي سنگي متعددي كه بر ديوار مساجد و مدارس نصب شد، رقباتي قابل توجه به اين اماكن وقف شد ساخته شد و يا در قالب انجمنها و سازمانهاي خيريهاي كه سالهاي پرتوفيقي را در اين شهر پشت سرگذاشتهاند ادامه يافت73) باانقلاب اسلامي و برپايي نظام اسلامي و تحول در ساختارهاي قضايي و نهادها ومصوبات قانوني كشور، جهتگيري دولتي به سوي احياي موقوفات و مصرف عوائد آندر راستاي نيت و اداره واقفان بوده است و از اين رهگذر در اصفهان نيز برخيموقوفات در مسير صحيح خود قرار گرفتهاند. هرچند اين احيا كافي نبوده است،اما با همه مشكلات ناشي از نقض قوانين و سندسازي و موقوفهخواري در دوران پيشين، اين فعاليتها آغاز خوبي بوده است؛ افزون بر اين، ترويج و تبليغ فرهنگ وقف موجب شده موقوفات جديدي ايجاد شود و يا از عوائد موقوفات پيشين، بنيادها و بنيانهاي تازهاي شكل گيرد و بنا شود. علاوه بر اين، انجمنها وخيريههاي مردمي بيش از پيش نهادينه شده و بعضا رسميت يافتهاند و النهايهترديدهاي گذشته از بين رفته و باعث تشويق خيرخواهان شده است. اصفهان امروز از حيث شمار اين سازمانها و انجمنهاي مردمي در همه زمينههاي فرهنگي، مذهبي، درماني، رفاهي، خانوادگي و... از چند شهر نخست ايران است. وجود دهها انجمن و سازمانهاي خيريه فراگير كه با اساسنامه، آييننامه و شخصيتهاي حقوقي مستقلي شكل گرفته و فعاليت ميكنند، گوياي چنين اهتمام خجستهاي است. همچنين آيينها و مراسمي كه در اين شهر به پشتوانه همين همت ومكنت مردمي در گوشهگوشه اين شهر برگزار ميشود زبانزد خاص و عام است. شايدديگر با اين تفصيل در سرانجام اين گفتار جايي نميماند براي پاسخ به مطالبي كه حاج زينالعابدين شيرواني 74) در حدائقالسياحة ذيل واژه اصفهان آورده است. او در اين بخشها جانب انصاف را رها كرده و از مدار پژوهش بيرونرفته و انتقامجويانه از در نزاع و مجادله با واقعيت تاريخ و مورخان واقعگرا درآمده است 75) اين جهتگيري را يا بايد به حساب تصوف متعصبانه و زبان سرخش گذاشت كه موجب شد در طول سالها جهانگردياش دستكم هفتبار از شهرهاي مختلف ايران و از جمله قمشه اصفهان اخراج شود 76) و يا بايد پاسخي نقضي را از گفتار خودش وام گرفت كه »الحاصل اصفهان شهري است خوبو مدينهاي است مرغوب و مشتمل است بر عمارات دلگشا و باغات روحافزا و مدارس محكم و مساجد مستحكم و كاروانسراهاي آباد و حمامهاي پاكيزه نهاد و اسواق مسقّف و... چهارباغ شاهعباس و حاجي محمدحسينخان علاف بسيار غمزداست و مسجد جامع و مسجد شاه به وضع خوش ساختهاند و مدرسه مادر شاه و مدرسه ملاعبداللّه را به طريق دلكش پرداختهاند. طالبان علوم از هر ديار در آنجا بسيارند و...« 77) و يا به نگاهي خوشبينانه همان كلام شيخ جابري انصاري را كه در مقدمه اين نوشته آمد در توجيه اينگونه گرايشهاي متعصبانه تكرار كرد كه گويا اين نكوهشها برحسب معاشرت با نيك و بد مردم اسپهان بوده است. اين بخش از حدائقالسياحة گواه روشني بر درستي توجيه مرحوم جابري انصاري است: »به جز آنكه زمره عرفا و فقرا و اهل عزلت و انزوا را سكونت در آنجا دشوار است عيب و نقص ديگر از آن ولايت مشاهده نشد و منقصتديگر به نظر نيامد و اين نقص و عيب قليل مدتي است كه در آن ولايت ظهور يافته و مردم آنجا به وادي عداوت اهل عرفان شناختهاند« 78) پي نوشت ها: 1-دراين مقاله با زمزمه زلالي كه از انديشمند و سخنسراي پايان سده ششم
صدرالدين عبداللطيف خجندي بر افق گفتار جاري شده و نيز با حسين بن محمد بن
ابيالرضا كه در ترجمه محاسن اصفهان زندهرود را بحر هر احسان خوانده و با
سروده سيال برچسبها: |